یلدا..................

یلدا منو یاد ددوستای دبیرستانم میندازه که شب یلدا ی سال 80 تو اردوی کرمانشاه با هم بودیم و کلی خوش گذشت.............. 

یلدا منو یاد دوست عزیزم مهربان میندازه که شب یلدای 81 دوتایی با هم زیر کرسی توزیر زمین خونشون داشتیم درس میخوندیم واسه کنکور و میگفتیم و میخندیدیم................... 

یلدا منو یا د دوستای خوبم میندازه که شب یلدای 83تو خوابگاه کنار هم دور یه سفره کوچولو بودیم و حافظ خوندیم................. 

یلدا منو یاد یه سفره طلایی میندازه ............... نون سنگک ................ قران .................... یه هندونه قرمز ...................و کتاب ریاضیات گسسته........................... 

سه سال پیش شب یلدا عقد منو پسری بود و من فرداش امتحان ریاضیات گسسته داشتم ...........(چه حس عجیبی بود)

یلدا منو یاد همه اونایی میندازه که دوستشون دارم و شب یلدای یه سال رو واسم قشنگ کردن ............. 

یلدا مبارک

برای همه اونایی که امشب خیلی عجیب و غریب یادشون افتادم و دلم براشون تنگ شده ...................

و برای تو

تویی که دوست دارم همه یلداها تا آخر عمرم کنارت باشم .......................بهترین من

تونل وحشت...............!

همیشه    همیشه  همیشه 

از تونل وحشت بدم میومد

کلاس چهارم ابتدایی بودم که از طرف مدرسه بردنمون پارک ارم  رفتیم سوار تونل وحشت بشیم

تمام راه دوستمو بغل کردم و چشمامو بستم

وقتی تمون شد همه میگفتن :

 خرسه رودیدی ؟                  اسکلته رودیدی؟

منم هی میگفتم آره خیلی ترسناک بود و خوشحال میشدم از اینکه نگاه نکرده بودم   

 

 

دفعه دوم ...............................

 وقتی با پسری رفته بودیم مالزی بود که تو شهر بازی اونجا بلیط تونل وحشت گرفتیم وتا پامونو گذاشتیم داخل پشیمون شدم   حالم بد شد  و با هزار التماس مامورش  راضی  شد و منو از وسط راه برگردوند (آبروریزی بود)

امااااااااااااااااااااااااااااااااا

جدیدا یه تونل وحشتی پیداکردم که بلیط نمیخواد و از اون دوتای قبلی ترسناکتره   چون کارمنداش خیلی کارشونو طبیعی انجام میدن.

و متاسفانه هفته ای دوبار مجبورم ازش عبور کنم و هیچ راه فراری هم نیست .

این تونل وحشت با کلی پله شروع میشه .......... کلی پله که خیلی غیر استاندارد ساخته شده و موقع بالارفتن هم ممکنه سر بخوری هم زانوهات درد میگیره .

من که از بلندی میترسم اون بالا زانوهام سست میشه .

تو خود تونل طوری ساخته شدده که اگه بالا رو نگاه کنی لرزش میله ها ی تونلو میبینی و احساس میکنی که هر لحظه میوفتی پایین و اگر پایین رو نگاه کنی آشغال سیگار و پوست تخمه و ترکای کف تونل و از همه بدتر یک عالمه تف.........

ترجیح میدی چشاتو ببندی ولی نمیشه چو در حین راه رفتن باید مراقب باشی آقایی که یه پای علیل داره و پاشو تا وسط پل دراز کرده تا مردمو بترسونه  رو لگد نکنی .  یا اینکه پاتو رو بچه نوزادی که کنارش مامانش با لبا س کم تو سرما دراز کشیده نذاری  . یادفتر مشق پسر بچه ای که کنارش یه ترازو گذاشته رو لگد نکنی .

آخر تونل هم باید مراقب باشی که دختر بچه ای که یه بسته آدامس دستشه و خودشو میماله به مردم بهت نخوره (فکر کنم میخوار به مسافرا جایزه بده )

اینجا دیگه به آخرش میرسیم و من به خودم قول میدم که دیگه هیچ و قت سوار این تونل وحشت نشم . تو این فکرا هستم که ازشیبی که پایین تونل گذاشتن پام سر میخوره ...................

اگر کسی دوست داره مفتی سوار تونل وحشت بشه ..................

پیشنهاد میکنم یه سری به پل عابر روبروی متروی پل فردیس کرج بزنه.  !!!!

نامه ای برای ...................... تویی که هرگز نمیخوانی.......

جناب آقای دکتر توکلی

رئیس محترم سازمان سنجش ........

با سلام

شما هرگز به من فکر نمیکنید  ...................... اصلا شما  من را نمیشناسید ................

 

اصلا یادتون نیست که یه روز تو فرودگاه تهران یه خانومی با کلی ذوق اومد و به شما سلام داد.

ولی............

ولی من شما رو خوب یادمه  ...................... و این نامه رو برای شما مینویسم

 برای شمایی که هیچوقت اینجا رو نمیخونید.

2 سال پیش بود

با پسری (پسری همسرمه ) بلیط داشتیم برای مشهد (کادوی عروسیمون بود) ساعت 12 تاریخ 22/7/87

 ساعت 11:20 رسیدیم فرودگاه  . بلیطامونو که  دادیم تا کارت پرواز بگیریم مسئولش گفت : دیر اومدین پر شده !!!!!!!!!!

بعد از کلی دردسر معلوم شد که بلیط اضافه فروخته بودن (بیشتر از ظرفیت)

اوضاع بدی بود . تا ساعت 6 تو فرودگاه بودیم میگفتن اگه مسافری نیومد شما میرید . معلوم بود حرف الکیه . دوست نداشتم برگردم ، مرخصی گرفته بودم ، پسری هم اعصابش خورد بود .

رو صندلی نشسته بودم که از دور دیدمتون ...................

تنها................ داشتید قدم میزدید یه کیف قهوه ای هم دستتون بود . اومدم جلو سلام کردم

 با یه مهربونی جواب دادید .

یه نظر پسری کارم ضایع بود (راست میگفت )

به فاصله نیم ساعت یه پرواز بود که برامون جا داشت . رفتیم و بخاطر اشتباه دفتر فروش بلیط پول بلیط رفتمون رو پس گرفتیم (مفتی رفتیم)

.

.

.

.گذشت

.

.

.

2 سال گذشت .

چند شب پیش پسری یه مراسمی دعوت بودتو تالار دشت بهشت تهران . و من همیشه دوست داشتم برم دشت بهشت.

قرار شد من ساعت 4:30 از کرج راه بیافتم تا 6دم تالار همدیگه رو ببینیم .

همه چی خوب بود تا اینکه واسه من کاری پیش اومد و ساعت6 راه افتادم .

تو این ترافیک .........

ساعت 8 رسیدیم دم تالاری که مراسمش ساعت 6 شروع میشد .

قرارشد اگه خیلی گذشته بود برگردیم.

باز هم ...

دم تالار دیدمتون

با همون آرامش داشتید قدم میزدید .

رفتیم تو تالار و ....................

 مراسم با 2 ساعت تاخیر شروع شده بود!!!

و چقدر خوش گذشت و چقدر شام خوشمزه ای خوردیم .

 

 

جناب آقای دکتر توکلی

رئیس محترم سازمان سنجش ........

 

من شما رو نمیشناسم

نمیدونم آدم خوبی هستید یا نه

ولی این رو میدونم که :

دیدن شما برای من شانس میاره

 

امیدوارم

باز هم یه روزی .................. یه جایی که کارم گره خورده ببینمتون و بلافاصله بعد از دیدنتون همه کارا روبراه بشه .

به امید دیدار

هلیا از کرج 

 

۳/ذر/۸۹ 

۹:۳۵شب

دلم سوخت.................

ازاولین جلسه که شاگردم شده بود یه حسی نسبت بهش داشتم . یه خانوم 8_37 ساله   تقریبا تپل.

  با اینکه یک ماه از کلاسشون میگذشت هنوزم با بدبختی موس رو دستش میگرفت   .

شلخته بود.........  خیلی

 یه بار زیر شلواری صورتیش زده بود بیرون از زیر شلوارش   یه بار هم یکی از دونه های شونه سرش از زیر شالش اومده بود بیرون مثل شاخ شده بود که آدم خندش میگرفت .

کیف و کتاباش رو هم که نگو وووو 

خیلی تلاش میکرد ولی حواسش به درس نبود.

هر چیزی رو باید سه برابر بقیه بهش میگفتم تا یاد بگیره .

ولی خداییش زن مهربونی بود

یه بار دخترشو با خودش آورد آموزشگاه( یه بچه 5 ساله )  گفت کسی خونه نبود تا نگهش داره .

ظاهر دخترش هم عین خودش بهم ریخته بود  ولی یه جور خاصی دوست داشتنی بود .

تاآدمو میدید میخندیدوچشاش برق میزد.

 

دو ماهی به همین منوال ادامه پیدا کرد تا اینکه .............

چند جلسه نیومد کلاس بعدش با دست گچ گرفته اومد. گفت تصادف کرده .

با دست شکسته دیگه شده بود نور علی نور.

چند روز پیش کلاس داشتن ساعت 9 تا11 نیومد

ساعت 11:20 اومد کیف کتاباش تویه دستش بود و یه پلاستیک پر از نون روهم با زور با اون دست شکسته اش گرفته بود .

گفت: خانوم بچه ها رفتن ؟

گفتم:  آره چرا الان اومدی؟

گفت : نونوایی شلوغ بود

گفتم:  با این دستت نون هم میگیری؟

نشست و شروع کرد به حرف زدن

 

گفت : دو تا بچه دارم که قد دنیا دوسشون دارم

چند وقته فهمیدم بیماری صرع دارم

 تو خیابون سرم گیج رفت خوردم زمین ماشین زد بهم دستم شکست

میگن نمیتونم بچه هامو نگه دارم

شوهرم میذارشون پیش اینو اون

ولی من هر جور باشه میتونم مراقب بچه هام باشم

نمیخوام کم بیارم

میخوام شوهرم ببینه که من سالمم .

واسه اینکه ثابت کنه من نمیتونم خونه رو اداره کنم هیچ کمکی نمیکنه تو کارا

و هزار  تا چیز دیگه که اعصابمو بهم ریخت.

 

 

دلم سوخت 

برای مادری که میخواست با چنگ و دندون بچه هاشو نگه داره ولی نمیتونست

برای دختر کوچولوی 5 ساله ای که نمیدونست مامانش بخاطرش  چقدر داره فداکاری میکنه

برای شوهری که ...................

و

 برای خودم که از ظاهر آدما قضاوت میکنم و فکر نمیکنم که هر کسی واسه کاراش دلیل داره. 

 

۲۸/آبان؟۸۹ 

۱۰:۱۵شب

 

پاییز...................

هر چقدر هم که تقویم رو نگاه کنی و ببینی که داره ۹ آبان رو نشون

 میده نمیتونی باور کنی که پاییز داره به وسطاش میرسه . 

وقتی اینو میفهمی که ............................

یه روز صبح طبق عادت ۶ ماه گذشته با لباس کم اومدی بیرون و داری از سرما عین بید میلرزی 

 سوار تاکسی که میشی دعا میکنی بخاری شو روشن کنه

وقت پیاده شدن آرزو میکنی که کاش چتر آورده بودی

تمام راه رو تا محل کارت بدو بدومیری تا بیشتر از این دیرت نشه

وقتی با سر وصورت خیس و بهم ریخته میرسی میبینی نیم ساعت دیر کردی .

و

اولین حرفی که همکارت بهت میگه اینه که :   " تو چرا بدون کاپشن اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"

 اون موقست که پاییز رو با تمام وجود حس میکنی.................. 

 

۱۱/آبان /۸۹ 

۷:۲۶شب