ممنون بابت قورمه سبزی .....................!

چندروز پیش بعد از  حدود 20 روز زن عمو رو دیدم .

چند ماهی هست که درگیر یه مریضی سخت شده و دیروز باورم نمیشد که تو مدت 20 روز انقدر تغییر کرده باشه که من بادیدنش خشکم بزنه .

بعد از دیدن زن عمو از مهمونی اونشب دیگه هیچی نفهمیدم .

یه جوری گیج بودم ...............................

فکرم مشغول بود .......................

بیشتر به اینکه چرا من انقرر ناراحتم ؟

مگه یه زن عمو تو زندگی آدم چقدر تاثیر داره ................

یعنی من انقدر زن عمو رو دوست داشتم ؟

خداییش زن عموم خانم مهربون و محترمیه و همیشه من رو یه جور دیگه ای دوست داشت .

همیشه میگفت دوست دارم دخترام که بزرگ شدن مثل تو بشن .

یه جور با احترامی باهام برخورد میکرد که خودمم احساس میکردم واقعا واسه خودم کسی ام .

وقتی دانشگاه قبول شدم اولین نفری بودکه زنگ زد خونمون واسه تبریک .

.

.

.

ولی امروز یادم اومد که واقعا چرا من زن عمو رو انقدردوست دارم .

یادم اومد که وقتی دانشجوی شهرستان بودم  یه بار که اومده بودم خونه ناهار رفتیم خونه عمواینا.

زن عمو یه قورمه سبزی خوشمزه پخته بود.

انقدر خوشمزه که من موقع خوردن مدام از غذا تعریف میکردم .

سر سفره از سختیای زندگی دانشجویی تو شهرستان میگفتم و اینکه چقدر غذای دانشگاه مزخرفه.

.

.

.

موقع خداحافظی یه پلاستیک داد دستم.

تو راه دیدم داخلش 4 تا ظرف قرمه سبزی ریخته .

زنگ زدم بهش گفت بذار تو فریزر خوابگاه و هر وقت هوس کردی داغ کن بخور ببخش که کمه.

چقدر اون غذاها بهم چسبیدن تو خوابگاه ..................

.

.

.

زن عموی عزیزم ایشالا که این مشکل رو پشت سر بداری و یه عالمه زنده باشی تا وقتی پسر کوچولوی 6 سالت دانشچو شد براش قورمه سبزی خوشمزه بپزی تا ببره و تو خوابگاه بخوره .

همونطور که من باورم نمیشد که که انقدر برای بیماری تو نارحت بشم ............ شاید تو هم باورت نشه که من جقدر برات دعا میکنم .