..................!

توی اداره ام ...............

روز ساکتی است ..........

منم و دو تا از کاراموزای قدیمی که گفته بودم امروز بیان کمک برای ساخت پایگاه داده یه سایت خیلی سنگین به سفارش اداره کل .......

از 8 که میشینم پای سیستم هی میگم یه 5 دقیقه دیگه پا میشم میرم حیاط یه دوری میزنم .... میرم حیاط پشتی .... میرم سالن آزمون ... میرم نمازخونه و همه پنجره هاشو باز میکنم .

ولی انقدر کار زیاده که یهو میبینم ساعت شده 12 .

جمع و جور میکنیم و تا در کلاس و ببندم و آماده شم و برسم خونه شده 1:15.

تو راه خونه میگم ..... الان که رفتم به هاناشیر میدم تا بخوابه بعد میرم حموم ...... میرم تو راه پله سراغ ترشیا ......

میرسم خونه ... هانا تازه از خواب بیدار شده و پر از انرژی .... کلی با هم بازی میکنیم . یاد گرفته بگه ترش و موقع گفتنش لباشون یه جوری میکنه که دلم ضعف میره براش .

ساعت میشه 4 .

میگم میرم خونه ...... و هانا رو میخوابونم و میرم تو اتاق یه چایی میریزم و آهنگ شب یلدا رو میذارم و یه کتاب میگیرم دستم و .....

دارم آماده میشم که م‍ژده زنگ میزنه :

یه سر بیا اینجا .....

_ نه کار دارم ...

بیا دیگه بچه ها یه کم بازی کنن . دلم برا هانا تنگ شده .

_ باشه میام .

میرم پیش م‍ژده . همسایشون خونشونه .... یه زن به شدت نچسب با یه بچه جیغ جیغو ...

یه ساعت بعد میره .

با بچه ها بازی میکنم .

حرف میزنیم .

غذا میپزیم .

ساعت 9 کوروش میاد .... شام  میخوریم .

.

.

تا بیایم خونه و هانا بخوابه و کارای فردا رو بکنم ساعت شد 12:30

کوروش تو اتاق داره همکارش رو برای کارشناسی ارشد ثبت نام میکنه .

و من خسته توی رختخواب کنار هانا دراز میکشم ...

هانابیدار میشه و شیر میخوره ......

.

.

اینکه آدم سرش شلوغ باشه چه خوبه ....

انقدر شلوغ که از صبح دلت بخواد بری یه گوشه ..... تنها ..... زل بزنی به یه دیواری و فکر کنی ...... انقدر فکر کنی تا گند همه چیو در بیاری ..... آخرش به این دل گرفته بگی ..... فکر کردم ... گریه کردم .... خوب حالا که چی ؟

و به همه اون چیزایی که تو ذهنتن بگی .... دنیا همینه ....

برای همه همینه . پر از بدی و نگرانی و دلشوره و چیزای مسخره .

ولی من این دنیای مسخره و بد رو دوست دارم . پس آهای نگرانیا و دل گرفتگیا و دلشوره های مسخره .... برین گمشین.

.

.

ولی حیف که فرصت نشد .

وحالا مجبورم در حالی که کارآموزا نشستن روبروم ودارن تمرین حل میکنن ..... بیام اینجا و خودمم ندونم چرا دارم اینا رو اینجا مینویسم .....

نظرات 2 + ارسال نظر
رضوان سادات دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:05 ب.ظ

خانم مدرس یعنی که چی سر کلاس میای نت؟؟
آخه این درسته؟؟؟

خوبه که آدم انقد سرش شلوغ باشه که اصلن نرسه به بعضی چیزا فکر کنه،و بده که آدم انقد سرش شلوغ باشه که به کارای خونه ش هم نرسه!!!

بابک اسحاقی سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:28 ق.ظ

چقدر خوبه آدم انقدر سرش شلوغ لاشه که فرصت نکنه غصه بخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد