مرسی همسایه مهربون ...............!

ارتباط زیادی با همسایه هامون ندارم........................

بایکی دوتاشون تو راه پله اگه سر راه هم سبز بشیم یه سلام و علیکی میکنم

مدیر ساختمون هم که ماهی یه بار به بهونه دادن شارژ میرم دم در شون 

دلیل این بی ارتباطی اصلا این نیست که ازین کار خوشم نیاد برعکس عاشق اینم که وقتی یه غذای خوشمزه یا بودار میپزم یه ظرف هم برای همسایه ببرم ............ یا اینکه هربار تو راه پله یکی از همسایه هارو میبینم کلی حال و احوال گرم از هم بپرسیم به جای یه سلام سرد.

حتی دوست دارم بعضی وقتا با همسایه ها جمع شیم و دور هم ترشی درست کنیم .

اوایل که تازه ازدواج کرده بودم سعی میکردم با همسایه ها صمیمی باشم .....................................

ولی بعد یه مدت دیدم تمام اون ده دقیقه احوال پرسی ها به غیبت از بقیه همسایه ها میگذره....... 

مثلا یه بار که یکیشونو تو پارکینگ دیدم : 

سلام خانم "و" خوب هستید؟ 

سلام خانم احوال شما چه خبر ا؟ خبر دارید خانم دکتر داره از شوهرش طلاق میگیره؟ 

نخیر  

مگه هفته پیش سر و صدارو نشنیدین؟ 

اااااااا اون صدا از خونه اونا بود ؟ چرا شنیدم ... حالا برا چی ؟ بنده خدا دخترشون........... 

خلاصه اینکه بعد از یه مدت بهتر دیدم که خیلی با همسایه ها قاطی نشم . 

چند شب پیش ساعت 12 بودکه داشتیم برمیگشتیم خونه ........... 

از پله ها که بالا اومدیم دیدیم یه پلاستیک دم در آپارتمانمون گذاشتن ....! 

درست  چسبیده بودم به در واحدما ................یه پلاستیک پر از میوه . 

بیشتر ازهمه میوه مورد علاقه من بود ....انجیر. 

با کلی انگور و هلو. 

کیسه رو آوردیم خونه و میوه هارو شستم وگذاشتم یخچال و دو سه روز بعد اثری از میوه ها باقی نموند و ما دنبال کسی بودیم که میوه های رو آورده.

یه هفته ای گذشت که دوباره قضیه تکرار شد. 

ساعت ۱۱ شب کورش رفت از مغازه کنار خونه سی دی بگیره .. 

درو که با ز کرد دیدیم که بازم یه پلاستیک پرازمیوه جلوی دره ...........! 

این بار کلی فلفل سبز و انگور و تخمه و ................. 

این قضیه میوه ها یه بار دیگه تکرار شد . 

از مدیر ساختمون پرسیدیم که اطلاعی نداشت . 

چند شب پیش درو باز کردیم دیدیم که یه جعبه شیرینی دم دره ! 

واز همه جالبتر دیشب بود که .......... 

۳ تا پلاستیک پودر سیمان برامون هدیه آورده بودن . 

این یکی دیگه خیلی غافلگیر کننده بود. 

پودر سیمان ها یه روز دم در موند و فرداش من آوردمشون داخل  .... خجالت میکشیدم از اینکه همسایه مهربون پیش خودش بگه که چطور وقتی میوه و شیرینی میارم سه سوت برش میدارین حالا که سیمان آوردم محل نمیذارین .......... 

این مدت همیشه باذوق در خونه رو باز میکنم شاید بازم یه پلاستیک دم در باشه . 

نه اینکه یه کیسه میوه انقدی پولش میشه .................. یا ازین آدما باشم که چیزای مفتی بیشر بهم بچسبه ها ............. نه  

ولی با این کار احساس میکنم که دارم تو ۲۰سال پیش زندگی میکنم   تو دوره ای که همسایه ها خیلی بیشتر هوای همدیگه رو داشتن . 

احساس میکنم اگه یه روزی که تو خونه تنهام اتفاقی برام بیافته ............ احتیاج به کمک داشته باشم  میتونم در همسایمو بزنم ......... چون یه همسایه ای دارم که وقتی رفته بوده باغش وقتی داشته میوه های رسیده رو از درخت میچیده .........یه لحظه قیافه من اومده جلوی چشمش ......... منی شاید حتی تو راه پله دیده باشمش و بهش سلام نکرده باشم . 

مرسی همسایه مهربون  

مرسی بابت این حس خوب .


......................!

همیشه عاشق این بودم که یه دختر کوچولو داشته باشم .................. که دوتایی بشینیم و واسه همدیگه لاک بزنیم .

.

.

.

.

واسه تحقق این آرزو بیشتر از یه ماه نتونستم صبر کنم .

.

.