خدایا شکرت که............................!

جلسه اول کلاس بود ................................! 

اسم کتابی که بچه ها باید میگرفتن رو نوشتم پای تخته . 

جلسه دوم کلاس بود..............................! 

از اداره نامه اومد که کتاب درسی عوض شده و بچه ها باید یه کتاب دیگه بگیرن. 

 میرم سرکلاس .یکی دونفر کتاب قبلی رو گرفته بودن . به بچه ها میگم : کتاب عوض شده .............. 

بعضی ها یه غر کوچولو مبزنن و تمام........................... 

یکی از بچه ها هی زیر لب غر میزنه .  

تا آخر کلاس هی باخنده میگه من این کتابو چیکار کنم؟ 

النگو های قشنگی دستشه . میدونم که هنوز یک سال نشده ازدواج کرده. 

 

کلاس تموم میشه .................................! 

میاد پیشم میگه : خانوم من این کتابو چیکارش کنم ؟  

میگم: بعدا به دردت میخوره ولی فعلا باید اون یکی کتابو بگیری .  

خانوم ........... به شوهرم چی بگم؟ 

عصبانی میشه اگه بفهمه کتابو اشتباهی گرفتم . ! 

میگم: خب تقصیر تو چیه ؟ کتاب عوض شده دیگه .  

نه خانوم عصبانی میشه . پول واسه اون یکی کتاب نمیده دیگه . میگه من انقدر زحمت میکشم پول درمیارم تو اینجوری هدرش میدی؟ 

میگم : باشه برو ..... فعلا اون یکی کتابو نخر تا ببینم برات چیکار میکنم. 

وقتی داره کتابو میذاره توکیفش چشمم میافته به النگوهاش . 

به این فکر میکنم که 

 

خدایا شکرت که:  النگو ندارم ولی اختیار 7 هزار تومن پولم دست خودمه.