و تو انقدر دیوانه باشی که همه با تعجب نگات کنن ..............!

و انقدر دیوانه باشی که ..................... 

انقدر دیوانه باشی که موقع حاضر شدن برای مهمونی واسه خراب شدن سایه چشم راستت 10 دقیقه گریه کنی..... 

و تو مهمونی بخاطر نق نق های هانا لج کنی و شام نخوری .................... 

و نصفه شب دلت انار دون کرده بخواد با گلپر ...... 

وساعت 4 صبح گوشه آشپز خونه بشینی و آب انار درست کنی ............ 

وانقدر دیوانه باشی انقدر دیوانه باشی که خودت از کارات تعجب کنی ... 

. ساعت 5صبح بفهمی که دلت گریه میخواسته ....... دلت یه دیوانه میخواسته عین خودت .... که شب تو راه برگشتن از مهمونی ..... که بارون میومد ...... هانا رو از بغلت بگیره ..... و تو بری تو تاریکی ....زیر بارون تو کوچه راه بری و حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی و گریه کنی ..................... 

و انقدر دیوانه باشی که حس کنی تنهایی ....... حس کنی دلت یه دیوونه میخواد مثل خودت ...... یه آدم ضعیف مسخره که شب تو مهمونی از گمشدن سوییچ ماشین خوشحال بشه چون یه بهونه است واسه اینکه بره تو کوچه و زیر بارون مثلا دنبال سویییچ بگرده .... 

و تو تاریکی کوچه دلت بخواد یکی دست بذاره رو شونتو بگه ........ لعنت به این رفتن های یکی یکی یکی یکی ...... 

لعنت به این شبای دلتنگی ............ 

لعنت به این دنیای خنده دار ..... گریه دار ..... آشغالی.

5 ماه.................!

امروز  5 ماهه شدی مامانی ..................


.

.