رویای برفی ...................... !

وایسادم دم پنجره و دارم از پشت شیشه به خیابون نگاه میکنم ...........................

خیابونی که به خاطر برف دیشب اصلا مثل روزای قبل نیست .

یه جور خاصی شده ........ انگار که آدم خواب ببینه ......... همه چی یه کمی محوه .

شبیه خیابون مرده ها شده .همیشه این موقع پر بود از رفت و آمد آدمها و ماشین ها ولی امروز به ندرت یه نفرو تو کوچه میبینم .

بعد از 40 دقیقه نفر پنجم با نون بربری  و تخم مرغ رد شد . انگار امروز همه کوچه قراره یه صبحونه حسابی بخورن ............... با دیدن نون بربری تازه دلم ضعف میره ...........

یادم میاد که هنوز صبحانه نخوردم ولی نه نون تازه و تخم مرغ دارم نه حال پایین رفتن و خریدن.اگر هم بود تنهایی هیچ صفایی نداشت خوردن صبحانه.

یه خانمی داره با دمپایی پاشته دار تو کوچه راه میره ........ تازه بدون جوراب . به جای اون من پاهام یخ میکنه .

دلم میخواد پوتینامو بپوشم و برم تو خیابون . برم  نونوایی و نون لواش بخرم .

همیشه توی برف دوست دارم صف نون وایسم .

یه حس جالبیه ..... انگار میترسی که برف چند روز ادامه داشته باشه و مغازه ها تعطیل شن و مواد غدایی تموم شه و گشنه بمونی .................. وقتی نون میگیری خیالت راحت میشه .

هر چی توی صف میری جلوتر و به تنور نزدیکتر میشی بیشتر کیف میکنی ........ از گرمای تنور ، ازدیدن ادمای ته صف که تو خیابون زیر برف وایسادن ..............

بعدش که میری تو خیابون نونارو میچسبونی به خودت تا گرمت بشه . 

.

.

.

بعدش برم هویج و سبزی تازه بگیرم از دور ترین مغازه ..............

وقتی برگشتم خونه خریدارو وسط خونه ول کنم و بچسبم به بخاری ................

یه سوپ میپزم برای ناهار ..................................

.

.

.

چه رویای شیرینی .

ولی حیف که درحال حاضر تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که پرده رو بزنم کنار و دراز بکشم توی رختخواب زیر پنجره و به آسمون نگاه کنم ...................

و دعا کنم که همه آدمایی که الان زیر برف دارن راه میرن پوتینای گرم پاشون باشه.


نظرات 5 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

هلیا خانم یکی از قشنگ ترین خاطراتی که از برف دارم که اولش با خشم و ناراحتی و غصه شروع شد، بر میگرده به یه پیاده روی خیلی خیلی طولانی

از دم خونه امون (سردارجنگل) تا امام زاده صالح (تجریش)

چقدر پارک ملت اون روز قشنگ بود

یادش بخیر

یکی از به یادموندنی ترین خاطرات زندگیمه

کلا عاشق بارون و برفم
مخصوصا برای پیاده روی

(کوروش خان نیای بخندی، بگی تو با اون هیکلت مگه پیاده روی هم میکنی )

کیانا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:24 ب.ظ

هلیا جانم آخ که چقدررررر این رویا خوب بوووووود.دلم ضعف رفت
منم میخاستم برم تو برف اما نشد دیگه


خیلی خیلی مراقب خودت باش سرما نخورییییییییییییییی

تیراژه پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام هلیا بانوی عزیزم
سال نو مبارک دوست خوب من
بهترین ها را برایت آرزو دارم.

بهنام چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

سلام
خب اول اینکه سال نو مبارک
ایشالله سال خیلی خوبی داشته باشید در کنار خونواده...

دوم هم هیچی! میخواستم بگم آخه سوپ هم شد نهار؟!

هاله بانو چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:28 ق.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com

سال نو مبارک هلیا جان ...
امیدوارم سال خوبی داشته باشی .... پر از اتفاقات خوووب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد