بختک.............................!

خوب یادمه ...................  

۸سال پیش بود...................

رفته بودم خونه خالم  

بعد ناهار کنار حال دراز کشیدم ................. فکر کنم چند دقیقه ای خوابم برد . یه لحظه احساس کردم بیدارم .. صدای حرف زدن خاله رو میشنیدم ولی نمیتونستم باهاش حرف بزنم  

نمیتونستم حرکت کنم .  دوست داشتم بیاد تکونم بده . بیدارم کنه . فکر میکردم مردم.

چقدر زمان دیر میگذشت . 

 با هر جون کندنی بود اون حالت از بین رفت. 

 ولی شد یه تجربه ترسناک . به هر کسی که تعریفش میکردم میگفت حتما بختک بوده .!   

 

 

گذشت  

و من دیگه بهش فکر نمیکردم   

دو ماهی از ازدواجمون گذشته بود . نصفه شب از خواب بیدار شدم ... روم به کورش بود . برگشتم اونطرفی خوابیدم چشممو باز کردم دیدم کورش نشسته جلو روم و داره میخنده . با یه حالت ترسناکی داشت میخندید  

صدای نفساش از پشت سرم میومد . 

 این کی بود ؟ 

خواستم برگردم و بیدارش کنم . نشد خواستم صداش کنم نشد . 

انگار فلج شده بودم . انگار سنگین شده بودم . نمیشد جیغ بزنم . آدم  روبروم هم داشت همونطوری میخندید . 

احساس میکنم یک سال طول کشید تا تونستم صدامو بلند کنم تا کورش بیدار شه . 

تا بیدار شد ................ اون دیگه نبود . 

چی شده عزیزم ؟ 

اون کی بود؟ 

کی ؟ 

و براش توضیح دادم و تا صبح از ترس هی بیدارمیشدم . 

. 

گذشت   

.

و من دیگه بهش فکر نمی کردم  

یکسال پیش بود. 

دراز کشیده بودم که بخوابم و کورش داشت تو حال مسواک میزد   

یه دفعه دیدم وایساده بالا سرم و همونجوری داره میخنده با اون دندوناش که تو تاریکی اتاق برق میزدن  

صدای مسواک زدن کورش رو از تو حال میشنیدم  

این کیه پس؟ 

بازم فلج شدم  

باز لال شدم  

گریم گرفته بود  

نمیدونم چقدر طول کشید که کورش دوید تواتاق و گفت  

چی شده چرا ناله میکنی ؟ 

گذشت   

.

و من دیگه بهش فکر نمیکردم  

چند شب پیش بود 

خواب بودیم چشممو باز کردم دیدم کورش دم در اتاق وایساده  و داره میخنده  

با انگشت بهم اشاره کرد که بیا  

 

 

 

 

پا شدم رفتم کنارش  

دستمو گرفت برد کنار صورتش  

فکرکردم میخواد دستمو بوس کنه  

یه دفعه دستمو گاز گرفت ..... انقدر محکم که انگشتم داشت قطع میشد. 

اومدم دادبزنم نشد  

اومدم فرار کنم نشد  

نگاه کردم سمت تخت 

دیدم کورش رو تخت خوابیده منم کنارشم  

وای  

چه لحظات بدی بود  

این کیه ؟ 

یه دفعه دستمو ول کرد و من دیدم رو تخت خوابیدم و کورش هی داره صدام میکنه  

چرا ناله میکنی ؟ 

۵دقیقه است دارم صدات میکنم ولی بیدار نمیشی. 

کورش باز دوتا شده بودی 

چی؟ 

چرا گاز گرفتی دستمو ؟ 

من؟ 

دوست دارم زمان بگذره و بازم فراموش کنم 

به این فکر میکنم که  

این مساله شاید برای هرکسی اتفاق بیافته    

ولی چرا کابوس من شبیه توئه ؟ 

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 21 + ارسال نظر
خورشید شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام
نمی دونم چرا کابوستون شبیه همسرتونه . ولی این تجربه رو داشتم و خیلی وحشتناکه . می فهمم . کلن از خواب ... یا نمی دونم رویاهای اینطوری بشدت می ترسم .

ترسم داره عزیزم

خورشید شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ

می بینم که .... اول شدیم

ساقی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ

سلام
برای منم دوبار پیش اومده!واقعا وحشتناکه.
همون بختکه.
یه سرچ کنی دلیل علمیشو پیدا میکنی.
فقط جالبه اقا کوروش تو همشون نقش پررنگی داشتن!!!

راستی منظورم از اون وروجکای پر سر و صدا>۴ تا بود!!!
دوتا دختر و دو تا پسر!(:

که ایشالا با وجودشون دیگه کابوس نبینی و پر باشه از رویاهای شیرین.

با چهار تا دیگه وقت کابوس دیدن نداریم عزیزم
این کابوسا از بیکاری میاد سراغ آدم
در ضمن اون چهار تا خودش کابوسه هااااااااااااا

خدیجه زائر شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام........عزیزم همسرم چند بار دچار شده و من که بیدار بودم و دیدم فکر می کنم علتش وقفه تنفسیه و نزد متخصص گوش و حلق و بینی باید بررسی بشی و البته مراجعه به روانکاو خیلی موثره........ترس پدیده ی ازارنده ایه.امیدوارم هر چه زودتر خوب شی
هلیا جون ببخش عزیزم قصد جسارت نداشتم ها........منظورم روانکاوه......اخه دخترم تو حاملگیش دچار این مشکل کابوس شده بود و من خیلی نگران بچه بودم. که البته به موقع مراجعه کرد و الان خیلی بهتره.........

نه باب ناراحت واسه چی
اگه تکرار بشه حتما پیگیری میکنم.
ممنون از نگرانیتون
نوه گلتونو ببوسین

کورش تمدن شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلااااام
ای بابا ما شانس نداریم که
همین مونده بود که بختک بشم
عزیزم نترس چیزی نیست
چاقو و پیاز فراموش نشه

کورش تمدن شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

عزیزم منم یه بار تجربه کردم
البته من کسی رو ندیدم فقط نمیتونستم تکون بخورم و حرف بزنم
فکر میکنم به خستگی ربط داشته باشه

شاید
ولی جون من دیگه نیا
آخه وقتی اون شبیه توئه من ازش نمیترسم و هر چی بگه گوش میکنم .
کاش شبیه تو نبود

هاله بانو یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام هلیا جان
راستش من تجربه اش رو ندارن اما مادرم چرا اون هم مثل تو بود بختک تو هیبت پدرم می یومد سراغش
اما یه چیزی هم بگم بخندی
بچه که بودم از مادربزرگم می شنیدم که می گفت: اگه بختک دیدید دماغش یا گوشش رو بگیرید به آرزوتون می رسید

بدیش اینه که اون موقع آدم نمیتونه اصلا تکون بخوره ولی اینبار سعی میکنم گوششو بگیرم و آرزو کنم که دیگه نیاد

افروز یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

آخی چه کابوسهای وحشتناکی فکر می کنم دلیل اینکه چهره آقا کوروش را می بینین اینه که اون به شما از بقیه نزدیکتره کلا یه بحث روانشناسی پیچیده پشتشه که مطمئنا به خستگی هم مربوط میشه شبها موقع خواب یکم گل گاوزبون بخور عجیب به آرامش در خواب کمک میکنه

مرسی عزیزم
حتما امتحان میکنم
حتما

فلوت زن یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

الهی !!!
هلیای عزیز این بختک شدنا به خاطر استرس و فشار زیاده عصبیه ! سعی کن آروم باشی و اصلاً بهش فک نکنی !
طبیعیه و برای خیلیی ها اتفاق می افته ! منم یکی دو باری تجربش کردم ! می دونم که اصلاً خوب نیست و آدم اذیت می شه اما بازم بهش فک نکن !

چقدر ساده و صمیمانه می نویسی ! چقدر نوشته هاتو دوست دارم ! لینکت کردم که ازین به بعد تند تند بهت سر بزنم.

سلام
مرسی عزیزم بخاطر همدردیت
واقعا تجربه ترسناکیه
خوشحال میشم زیاد بیاییییییییییییی

مهسا یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://negarenebahar.blogfa.com

سلام
خوبی؟
دیشب توی تاریکی مطلق ، ساعت 1 بعد از نصفه شب
با خوندن پستت داشتم سکته میکردم. منم که ترسو یعنی همین که دیشب من خواب دراکولا تا صبح ندیدم شانس آوردم.
اما بدور از شوخی فکر میکنم راجع به این خوابا با یه مشاور صحبت کنی بد نباشه.توی یه کتاب میخوندم که نوشته بود اگه خواب عزیزانتون خصوصا همسرتون رو میبینید که بهتون آسیب میرسونن و شما ازشون میترسید شاید دلیل ترس از اینده باشه.که کاملا توتون مخفی هستش و اصلا خودتون نمیدونید که وجود داره.
امیدوارم همه ی شبات رویایی باشه و دیگه خواب شازدت رو در کابوس نبینی و همیشه چشمای عاشقش رو به روت باشه نه خنده های ترسناک کابوسیش.
سکوت شب دلا رو غمگین می کنه
خواب داره پلکاتو سنگین می کنه
دیگه حرفی نمی مونه جز همین
که بگم خوب بخوابی ای نازنین!
اگه تو شهر خیالت بین جمع عاشقات
یه دفعه یه جای دور اگه خیره شد نگات
دیدی اونجا دو تا چشم توی چشات زل می زنن
بدون این چشمای بی قرارو عاشق کوروش خانن

تا درودی دیگر بدرود

اعتراف میکنم که منم وقتی اینو مینوشتم تو خونه تنها بودم
بعد از نوشتنش مخصوصا گذاشتن اون عکس انقدر ترسیدم که پشیمون شدم ..............................
مرسی از شعر قشنگت عزیزم

عاطفه یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

وای چه حس وحشتناکی!

هاله یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ

بعد از خوندن جواب شما به کامنت آقا کورش
"آخه وقتی اون شبیه توئه من ازش نمیترسم و هر چی بگه گوش میکنم ."
اینجانب با صدای بلند گفتیم : الهــــــــــــــــــــــی قربونت برمممم

مامانم به شدت شک کرد

امان از این مامانای شکاک
آدم از دستشون جرات نمیکنه که هیچ حرف محبت آمیزی بزنه

وروجک جیغ جیغو یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:35 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

حالا چرا کوروش؟!
راستشو بگو چیکارت کرده؟!
اشاره کنی میریزیم سرش میزنیمش

ایندفعه اومد منو بترسونه خبرتون میکنم بیاید عزیزم

بهاره دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ق.ظ http://myyass.blogsky.com

الهی هر چه زودتر از این وضعیت خلاص شی و آرامش همه لحظه هاتو پرکنه.

مهربان دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com

دوستم روان شناس لازمی شدیدا

نمیدونم اگه من بودم حتما ازترس فرار می کردم
ولی فکرنکنم بختک بشه
بختک نداریم
یه چیزیه بی خواب و بیداری
رویا و واقعیت

بهنام دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام...
هااااااا ای که وگفتی یعنی چه؟؟؟!!!
هیچ اطلاعاتی در این زمینه ندارم خدا رو شکر! فقط یه سوال دارم کورش خان تو هال مسواک میزنه؟؟!!

بهاره چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ http://myyass.blogsky.com

برای مامانم اتفاق افتاده. میگه تجربه وحشتناکیه.
دلیلش اینکه مغز زودتر از جسم بیدار میشه.
مامان توصیه کرد اگه دوباره برات اتفاق افتاد حتما پیگیری کن برو دکتر. من ومامان برات آروزی سلامتی و آرامش داریم.بوس

آفتاب پرست جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

این کوروش خان خیلی مرد باحالیه خداییش خیلی دوس داشتم وقتی اومدم تهران ببینمش اما نشد و توفیق حاصل نشد
نمیدونم چی بگم والا اما خداییش اصلا هیچ حوره قابل تصور نی کوروش خان کابوس باشه !!! اصلا پارادوکس داره کوروش که کابوس شه کابوسه تبدیل کارتون خنده دار میشه !!! آخه ایشون با این همه نمکی که از سر و روشون میریزه مگه میشه کابوس شه ؟؟؟؟!!!

آفتاب پرست جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

این کوروش خان خیلی مرد باحالیه خداییش خیلی دوس داشتم وقتی اومدم تهران ببینمش اما نشد و توفیق حاصل نشد
نمیدونم چی بگم والا اما خداییش اصلا هیچ حوره قابل تصور نی کوروش خان کابوس باشه !!! اصلا پارادوکس داره کوروش که کابوس شه کابوسه تبدیل کارتون خنده دار میشه !!! آخه ایشون با این همه نمکی که از سر و روشون میریزه مگه میشه کابوس شه ؟؟؟؟!!!

پاتینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://patina.ir

سلام هلیای عزیزم
ببخش که اینقدر دیر کردم
نبودم رفته بودم مشهد
واقعا خیلی نگرانت شدم
آخه دلیل این اتفاقات چیه؟
من تا حالا نشنیده بودم راستش

عاطفه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام و حال شوما چطوره و اینا..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد