پستی برای خونه .....................!

امروز صبح وقتی برای اولین بار چشما مو تو یه خیابون جدیدو یه ساختمون جدید و یه خونه و جدید و یه اتاق جدید باز کردم ............................... 

دلم تنگ شد .  

برای خیابون قبلی و ساختمون قبلی و خون قبلی و اتاق قبلی .  

احساس کردم تو خونه مردم خوابیدم . 

خیلی بده که کلی وقت دلت یه خونه بزرگ تر و خوشگل تر بخواد و با هزار جور سختی و گشتن چیزی که دوست داری رو پیدا کنی بعد یه دفعه دلتنگ قبلیه بشی . 

انقدر بده که اصلا روت نمیشه این حالتو برای کسی توضیح بدی.   

  

 

دلم برات تنگ شده . 

 برای اون آشپزخونه کوچولو که من یه میز ناهار خوری ۶ نفره هم جا داده بودم توش و همیشه پاهام کبود بود بس که موقع رفت و آمد میخورد به میز.  

برای اون بالکن فسقلی که گوشش پر بود از کاکتوس با شکلای خنده دار. برای همه اون روزایی که از تو بالکن آسمونو نگاه کردم و آرزو کردم که کاش یه تلسکوپ داشتم.

برای اون نیم متر جای خالی که بین بخاری و مبل بودو تمام زمستون یه پتو جلوش بود و یه کتاب داستان هم کنارش و اون نیم متر جا چه جای امنی بودوقتی صدای باد ازبیرون میومد. 

برای اتاق تَهی ............... چرا اسمش شد اتاق تَهی ؟ نمیدونم . 

برای اتاق تَهی که تابستونا خیلی گرم میشد چون دریچه کولر نداشت و من همیشه اونجا ویولن تمرین میکردم تا صداش نره خونه همسایه و چه کار سختی بود یک ساعت تمام با در و پنجره بسته بودن تو اون اتاق.   

برای اون ردی که از بخار سماور روی کابینت افتاده بود .  

برای صدای ترسناک مهتابی اتاق خواب که ۳ سال هر بار که روشنش کردیم گفتی فردا درستش میکنم .   

و حتی برای او ن ترک روی دیوار.  

 

چقدر اولین باری که دیدمش به نظرم عالی و بی نقص اومد . چقدر وقتی چیدیمش خوشگل شد با اون مبلای یاسی رنگ . .............................

 

اون شب که آخرین سری وسیله ها رفت نیم ساعت تو خونه تنها شدم . تو یه خونه خالی که بهترین روزهای ما رو برامون ساخت . احساس کردم که باید یه کاری براش بکنم ولی هیچ چیزی به جز نوشتن یه پست به ذهنم نرسید .  این پست تقدیم میشه به خونه کوچولویی که برای من قشنگترین خونه دنیا بود.

 

 

 

نظرات 59 + ارسال نظر
چای داغ شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

آله جون یا یه پست جدید بذار یا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی

کلاف بنفش شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ

آخیییی....دلم واسه اتاق قبلیم تنگ شد...چه دوسش داشتم...

کورش تمدن شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
دوستت راست میگه دیگه شورش رو درآوردی
هرچی من چیزی نمیگم تو هم هیچی نمیگی

هاله بانو شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

سلام هلیا جونم خوبی؟
تصمیم داری اینجا رو تبدیل به بلاگ ماهانه کنی یا سالانه ؟؟؟؟

هاله بانو شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

خوب گویا بازار تهدید گرمه
پس هلیا جونم زودتر یه پست جدید بذار مگرنه ........

تیراژه شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

هلیا بانو سلام
آپ نمیفرمایید عزیز دل؟

هاله بانو جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

خانومی حداقل بیا و یه لطفی کن یه خط بنویس و بگو حرفی برای گفتن ندارم

گندم یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://gandomak.blogsky.com/

سلام عزیزم
انگاری تو هم مثل من سرت حسابی شلوغه جیگر

silent چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

چقدر حس قشنگ!! هومممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد