جناب آقای دکتر توکلی
رئیس محترم سازمان سنجش ........
با سلام
شما هرگز به من فکر نمیکنید ...................... اصلا شما من را نمیشناسید ................
اصلا یادتون نیست که یه روز تو فرودگاه تهران یه خانومی با کلی ذوق اومد و به شما سلام داد.
ولی............
ولی من شما رو خوب یادمه ...................... و این نامه رو برای شما مینویسم
برای شمایی که هیچوقت اینجا رو نمیخونید.
2 سال پیش بود
با پسری (پسری همسرمه ) بلیط داشتیم برای مشهد (کادوی عروسیمون بود) ساعت 12 تاریخ 22/7/87
ساعت 11:20 رسیدیم فرودگاه . بلیطامونو که دادیم تا کارت پرواز بگیریم مسئولش گفت : دیر اومدین پر شده !!!!!!!!!!
بعد از کلی دردسر معلوم شد که بلیط اضافه فروخته بودن (بیشتر از ظرفیت)
اوضاع بدی بود . تا ساعت 6 تو فرودگاه بودیم میگفتن اگه مسافری نیومد شما میرید . معلوم بود حرف الکیه . دوست نداشتم برگردم ، مرخصی گرفته بودم ، پسری هم اعصابش خورد بود .
رو صندلی نشسته بودم که از دور دیدمتون ...................
تنها................ داشتید قدم میزدید یه کیف قهوه ای هم دستتون بود . اومدم جلو سلام کردم
با یه مهربونی جواب دادید .
یه نظر پسری کارم ضایع بود (راست میگفت )
به فاصله نیم ساعت یه پرواز بود که برامون جا داشت . رفتیم و بخاطر اشتباه دفتر فروش بلیط پول بلیط رفتمون رو پس گرفتیم (مفتی رفتیم)
.
.
.
.گذشت
.
.
.
2 سال گذشت .
چند شب پیش پسری یه مراسمی دعوت بودتو تالار دشت بهشت تهران . و من همیشه دوست داشتم برم دشت بهشت.
قرار شد من ساعت 4:30 از کرج راه بیافتم تا 6دم تالار همدیگه رو ببینیم .
همه چی خوب بود تا اینکه واسه من کاری پیش اومد و ساعت6 راه افتادم .
تو این ترافیک .........
ساعت 8 رسیدیم دم تالاری که مراسمش ساعت 6 شروع میشد .
قرارشد اگه خیلی گذشته بود برگردیم.
باز هم ...
دم تالار دیدمتون
با همون آرامش داشتید قدم میزدید .
رفتیم تو تالار و ....................
مراسم با 2 ساعت تاخیر شروع شده بود!!!
و چقدر خوش گذشت و چقدر شام خوشمزه ای خوردیم .
جناب آقای دکتر توکلی
رئیس محترم سازمان سنجش ........
من شما رو نمیشناسم
نمیدونم آدم خوبی هستید یا نه
ولی این رو میدونم که :
دیدن شما برای من شانس میاره
امیدوارم
باز هم یه روزی .................. یه جایی که کارم گره خورده ببینمتون و بلافاصله بعد از دیدنتون همه کارا روبراه بشه .
به امید دیدار
هلیا از کرج
۳/ذر/۸۹
۹:۳۵شب
ازاولین جلسه که شاگردم شده بود یه حسی نسبت بهش داشتم . یه خانوم 8_37 ساله تقریبا تپل.
با اینکه یک ماه از کلاسشون میگذشت هنوزم با بدبختی موس رو دستش میگرفت .
شلخته بود......... خیلی
یه بار زیر شلواری صورتیش زده بود بیرون از زیر شلوارش یه بار هم یکی از دونه های شونه سرش از زیر شالش اومده بود بیرون مثل شاخ شده بود که آدم خندش میگرفت .
کیف و کتاباش رو هم که نگو وووو
خیلی تلاش میکرد ولی حواسش به درس نبود.
هر چیزی رو باید سه برابر بقیه بهش میگفتم تا یاد بگیره .
ولی خداییش زن مهربونی بود
یه بار دخترشو با خودش آورد آموزشگاه( یه بچه 5 ساله ) گفت کسی خونه نبود تا نگهش داره .
ظاهر دخترش هم عین خودش بهم ریخته بود ولی یه جور خاصی دوست داشتنی بود .
تاآدمو میدید میخندیدوچشاش برق میزد.
دو ماهی به همین منوال ادامه پیدا کرد تا اینکه .............
چند جلسه نیومد کلاس بعدش با دست گچ گرفته اومد. گفت تصادف کرده .
با دست شکسته دیگه شده بود نور علی نور.
چند روز پیش کلاس داشتن ساعت 9 تا11 نیومد
ساعت 11:20 اومد کیف کتاباش تویه دستش بود و یه پلاستیک پر از نون روهم با زور با اون دست شکسته اش گرفته بود .
گفت: خانوم بچه ها رفتن ؟
گفتم: آره چرا الان اومدی؟
گفت : نونوایی شلوغ بود
گفتم: با این دستت نون هم میگیری؟
نشست و شروع کرد به حرف زدن
گفت : دو تا بچه دارم که قد دنیا دوسشون دارم
چند وقته فهمیدم بیماری صرع دارم
تو خیابون سرم گیج رفت خوردم زمین ماشین زد بهم دستم شکست
میگن نمیتونم بچه هامو نگه دارم
شوهرم میذارشون پیش اینو اون
ولی من هر جور باشه میتونم مراقب بچه هام باشم
نمیخوام کم بیارم
میخوام شوهرم ببینه که من سالمم .
واسه اینکه ثابت کنه من نمیتونم خونه رو اداره کنم هیچ کمکی نمیکنه تو کارا
و هزار تا چیز دیگه که اعصابمو بهم ریخت.
دلم سوخت
برای مادری که میخواست با چنگ و دندون بچه هاشو نگه داره ولی نمیتونست
برای دختر کوچولوی 5 ساله ای که نمیدونست مامانش بخاطرش چقدر داره فداکاری میکنه
برای شوهری که ...................
و
برای خودم که از ظاهر آدما قضاوت میکنم و فکر نمیکنم که هر کسی واسه کاراش دلیل داره.
۲۸/آبان؟۸۹
۱۰:۱۵شب
هر چقدر هم که تقویم رو نگاه کنی و ببینی که داره ۹ آبان رو نشون
میده نمیتونی باور کنی که پاییز داره به وسطاش میرسه .
وقتی اینو میفهمی که ............................
یه روز صبح طبق عادت ۶ ماه گذشته با لباس کم اومدی بیرون و داری از سرما عین بید میلرزی
سوار تاکسی که میشی دعا میکنی بخاری شو روشن کنه
وقت پیاده شدن آرزو میکنی که کاش چتر آورده بودی
تمام راه رو تا محل کارت بدو بدومیری تا بیشتر از این دیرت نشه
وقتی با سر وصورت خیس و بهم ریخته میرسی میبینی نیم ساعت دیر کردی .
و
اولین حرفی که همکارت بهت میگه اینه که : " تو چرا بدون کاپشن اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
اون موقست که پاییز رو با تمام وجود حس میکنی..................
۱۱/آبان /۸۹
۷:۲۶شب
دیشب شب هشتمین سالگرد آشناییمون بود. . . .
دوست داشتم یه شب قشنگ باشه ........ یه شب متفاوت ....... یه شام مفصل .... یه گردش ..... یه فیلم قشنگ ............ کیک ......... عکس ....... و یه عالمه حرفای خوب........... خلا صه یه جشن دوتایی قشنگ.
از صبح تب داشتم ...... ۸ صبح رفتم بیرون و ۸ شب که بعد از یه روز کاری طولانی اومدم خونه حتی نا نداشتم شام بذارم.
انقدر داروخورده بودم که تا سرمومیذاشتم زمین خوابم میبرد ولی بخاطر تب یهو از خواب میپریدم.
با هر زحمتی بود شام درست کردم.یه کم سوپ هم واسه خودم.تنهایی سوپ رو خوردم.
راستی پسری کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه کاری پیش اومده بود و ساعت ۱۱رسید خونه.
حمام کرد و تنهایی شام خورد .................. اومد سفره انداخت تو حال و کنارم شام خورد.
دیگه چیزی یادم نیست یادم نیست کی وکجا خوابم برد............. صبح که بیدار شدم دیدم تو تخت هستم. یه ظرف آب و کلی دارو بالا سرمه ... فهمیدم که برعکس من تو تاصبح کلی بیدار بودی مراقبم بودی.
اومدم توحال دیدم خونه پره از ورقایی که به درو دیوار چسبیده و روش نوشته مبارکه خانومم...........
دیشب ماتو خونه جشن نداشتیم ..... کیک نداشتیم ..... فیلم قشنگ و شام مفصل و حرفای خوب نداشتیم ... گردش وخنده هم نداشتیم ..
عوضش خونمون پر از مهربونی بود . مهربونی مردی که تا صبح مراقب خانومشه که تب داره .............مراقبه تا راحت بخوابه ........... و صبح با همون خستگی میره سر کار .
دارم فکر میکنم که گردش و جشن و شام و............. همیشه بوده از همون اول .
ولی این مهربونی حاصل این ۸ ساله . چیزیه که سالهای پیش انقد خوب حسش نکرده بودم
میارکه عزیزترینم
راستی عیدتم مبارک(تولد امام رضا)
۲۶/مهر/۸۹
۸:۲۴ شب
بهترین من
هیچ کس مثل من وقتی دلش میگیره بد قلقی نمیکنه و بهونه های الکی نمیگیره .
هیچ کس مثل تو وقتی آدم بی حوصلست نمیتونه انقد خوب برخورد کنه و مهربون باشه
هیچ کس مثل من بعد از بد اخلاقی با تو پشیمون نمیشه
هیچ کس مثل تو ساده آدمو نمیبخشه
.
.
.
واسه همینه که میگم :
هیچ کس مثل تو مهربون نیست
هیچ کس مثل من دیوونه تونیست
بهترین من
۲۴/مهر/۸۹
۸:۵۴ شب