دیگه خیالت راحت ........................!

همیشه همینطوره .

درست وقتی که فکر میکنی دنیا ازین بدتر و عجیب غریب تر و حال خراب کن تر نمیشه .............. یه چیزی پیش میاد که آرزوی همون دنیای یک ساعت پیش رو بکنی ................... با همه اتفاقای بدش فقط بجز این آخری .

حداقل برای من که همیشه همینطوه .

مثل امشب که داشتم به اوضاع خراب دنیا فکر میکردم و یهو یه اتفاقی پیش اومد که دنیای قبل ازون اتفاق به نظرم بهشت بود.

.


اون موقع ها که شایعه شده بود قراره دنیا به همراه همه ماها که توش هستیم نابود بشه .......................... شاید عجیب باشه و لی یه حس شیرینی ته دلم بود.

حس خوشحالی از اینکه با این اتفاق همه باهم تو یه روز و یه لحظه میمیریم .

و این رفتن های یکی یکی ............................ این شوکه شدن ها از شنیدن خبر های اینجوری ......................... این اشک ها ............................... این معده دردا و این شب بیداری های از سر غصه دیگه تمومه.

اینکه همه عمرت نگران لحظه از دست دادن عزیزات باشی .

اینکه بدونی الان و تو این لحظه یکی که برات عزیزه داره از غم به خودش میپیچه و تو هیچ کاری ازت بر نیاد .............. هیچ حرفی به ذهنت نرسه و تنها کاری که میکنی اینه که شب تا صبح عین بهت زده ها دراز بکشی و زل بزنی به سقف .

.

.

.

هیچ حرفی ندارم به دوستم بگم جز اینکه ..............

دیگه هیچ وقت هیچ وقت لازم نیست نگران روز رفتن بابات باشی ........................

اون روز گند و مزخرف اومد و رفت .

دیگه تا آخر عمر خیالت راحت باشه عزیزم.

.

.

تقدیم به مهربان

خوبیات حرص آدمو در میاره ....................!

آدم بده میتونه صبح که بیدار میشه بخاطر اینکه دیشب خیلی بد خوابیده حسابی اخم و تخم کنه ......................



آدم خوبه میتونه بره و 10 دقیقه بعد با یه دست کله پاچه بیاد خونه و واسه آدم بده سفره صبحانه پهن کنه .....................

شاید آدم بده نتونه مثل آدم خوبه تو شرایط بد رفتار  خوب داشته باشه ....................

ولی میتونه قد تموم دنیا آدم خوبه رو دوست داشته باشه.

.

.

.


لعنت به روزهای کشدار.................!

روزهای بد ظاهرا فرقی با روزای خوب ندارن ............

ولی 10برابر کشدارتر

100 برابر خفه تر

و 1000 برابر تاریکتر از روزهای معمولی میگذرن.

دلم میخواد تهی باشم .

کله ام خالی باشه ................. هیچی توش نباشه . وقتی باد میاد ازین گوشم بره داخل و ازون گوشم بیاد بیرون و توی کله داغم خنک بشه .

کله آدم که خالی باشه خیلی خوبه ................ 

.

.

.

.

راستی

روزای بد یه عیب دیگه هم دارن.......

تمام چیزایی که واسشون اصرار داشتی و خوشحالت میکرد ،  اگه اتفاق بیافته دیگه فایده ای نداره ............

حالت خوب نمیشه.

.................!

بهترین هدیه میتونه یه سفر باشه ...................

حتی یه سفر یه روزه ..... یه گردش صبح تا شبی حتی .

که شب موقع خواب.................  وقتی داری به کسالت فردا فکر میکنی و اینکه چقدر دوست داشتی تو جشن اداره شرکت کنی ولی متاسفانه امکانش نبودبرات ، از کنار گوشت یه صدا بیاد .............. فردا صبح زودتر بیدار شیم.

چرا ؟......................

میریم یه جایی .

وتو ته دلت ضعف بره از ذوق و حتی نپرسی کجا .

انقدر دلت یه گردش یهویی میخواد که دوست داری تا صبح تو رویاهات تو یه جای سرسبزباشی که بوی گل و علف و درخت بده .

یه زیر انداز بندازی ودراز بکشی وآسمونو نگاه کنی .

وایییییییییییییی صدای آب هم کنار گوشت باشه. یه باد خنک از لای درختا بیاد و بپیچه توی موهات........................

وتو مست بشی از خوشی .

امسال بهار چقدر سرسبز تر از هر ساله .

کاش زودتر صبح بشه و کاش قرار دیشب خواب نبوده باشه.


رویای برفی ...................... !

وایسادم دم پنجره و دارم از پشت شیشه به خیابون نگاه میکنم ...........................

خیابونی که به خاطر برف دیشب اصلا مثل روزای قبل نیست .

یه جور خاصی شده ........ انگار که آدم خواب ببینه ......... همه چی یه کمی محوه .

شبیه خیابون مرده ها شده .همیشه این موقع پر بود از رفت و آمد آدمها و ماشین ها ولی امروز به ندرت یه نفرو تو کوچه میبینم .

بعد از 40 دقیقه نفر پنجم با نون بربری  و تخم مرغ رد شد . انگار امروز همه کوچه قراره یه صبحونه حسابی بخورن ............... با دیدن نون بربری تازه دلم ضعف میره ...........

یادم میاد که هنوز صبحانه نخوردم ولی نه نون تازه و تخم مرغ دارم نه حال پایین رفتن و خریدن.اگر هم بود تنهایی هیچ صفایی نداشت خوردن صبحانه.

یه خانمی داره با دمپایی پاشته دار تو کوچه راه میره ........ تازه بدون جوراب . به جای اون من پاهام یخ میکنه .

دلم میخواد پوتینامو بپوشم و برم تو خیابون . برم  نونوایی و نون لواش بخرم .

همیشه توی برف دوست دارم صف نون وایسم .

یه حس جالبیه ..... انگار میترسی که برف چند روز ادامه داشته باشه و مغازه ها تعطیل شن و مواد غدایی تموم شه و گشنه بمونی .................. وقتی نون میگیری خیالت راحت میشه .

هر چی توی صف میری جلوتر و به تنور نزدیکتر میشی بیشتر کیف میکنی ........ از گرمای تنور ، ازدیدن ادمای ته صف که تو خیابون زیر برف وایسادن ..............

بعدش که میری تو خیابون نونارو میچسبونی به خودت تا گرمت بشه . 

.

.

.

بعدش برم هویج و سبزی تازه بگیرم از دور ترین مغازه ..............

وقتی برگشتم خونه خریدارو وسط خونه ول کنم و بچسبم به بخاری ................

یه سوپ میپزم برای ناهار ..................................

.

.

.

چه رویای شیرینی .

ولی حیف که درحال حاضر تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که پرده رو بزنم کنار و دراز بکشم توی رختخواب زیر پنجره و به آسمون نگاه کنم ...................

و دعا کنم که همه آدمایی که الان زیر برف دارن راه میرن پوتینای گرم پاشون باشه.