تو بمونی...........................!

ضبط ماشینو که روشن کردم برگشتم و هانا رو که رو صندلیش عقب ماشین نشسته بود آوردم جلو ........... 

چند دقیقه ای بودکه داشت گریه میکردو هر کاری کردم ساکت نشده بود. 

تا اومد تو بغلم آروم شد. 

ضبط ماشین داره یه آهنگ درب و داغون از حمیرا پخش میکنه. 

غمگین و تنها بودم ........ وقتی تو پیدا شدی .......  

.

کورش داره رانندگی میکنه. همون پیرهن و شلواری رو پوشیده که من دوست دارم ..... پیرهن آبی روشن که هدیه تولد 2 سال پیش بوده با شوار لی برفی که از مالزی خریده بودیم . 

حمیرا داره میخونه ...............  

یه بهونه تا من ...............بمونم این جا 

هانا داره به دستاش نگاه میکنه . عاشق این کارشم . دستاشو از دور میاره که بکنه تو دهنش ..... اشتباهی میره تو چشمش . انقدر این کارو تکرار میکنه تا بتونه دستشو برسونه به دهنش . 

یه پرهن کوتاه سبز تنشه با کلاه توسی ...... با این کلاه میشه عین عروسک. 

حمیرا داد میزنه ............. 

من تو رو دوست دارم اندازه دنیا .................. 

یه سیب میدم به کورش ............ عاشق اینه که یه سیب سفت ترش دستش بگیره و با صدا بخوره. 

دو سه تا گاز که از سیبه میزنه میگیردش طرف من ......... یعنی بقیش مال تو. 

هانا خوابش برده . محکم بغلش میکنم و تکیه میدم به صندلی و بیرونو نگاه میکنم . 

دارم حساب میکنم که واکسن 4 ماهگیه هانا میافته چند هفته دیگه .... 

یهو یادم میاد که امروز 26 مهره .......! 

یعنی روزی که اولین بار باکوروش آشنا شدیم . 

اااااااااااااااااااااااااا امروز سالگرد آشناییمون بودا ااا. 

چند سال شد؟  

11 سال . 

فوری میگم ... امروز 26 مهره ها ............. 

کورش میخنده ....راست میگیا ....مبارکه . 

راستی یادته اولین بار چی گفتیم به هم ............. یادته ................ یادته ......... 

و من همه چیز رو یادمه . 

ولی دوست ندارم حرف بزنم . سرمو میچرخونمو بیرونو نگاه میکنم. 

به اینکه بعد 11 سال الان من کورش رو دارم ...... هانا درست همون دختر کوچولو نازیه که آرزوشو داشتم و الان تو بغلم خوابیده مثل یه فرشته......ازدواج کردیم و هرسال کلی تو زندگیمون پیشرفت کردیم . همه چیز به بهترین حالت پیش رفته.......... 

بیرونو نگاه میکنم ...چشمام خیس شده . 

مثل همه وقتایی که باید خوشحال باشم و گریم میگیره ....... 

مثل همه وقتایی که باید بخندم ولی یهویی دلم میگیره ............ 

ای بابا این آهنگ چرا تموم نمیشه ؟... 

تو بمونی........ تو بمونی ........... تو که دستات .....داره بوی .... مهربونی.......... 

 

26/7/92

نظرات 9 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

الهی که 110 سال دیگر در کنار هم و برای هم عاشقانه و مهربانانه بمانید.
دلم برایت تنگ شده هلیا..آخرین بار به گمانم شهریور 91 بود که دیدمت..چه زود یکسال گذشت..و خدا را شکر که این یک سال برایت پر از شادمانی بود رفیق.

خورشید دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:30 ق.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

عاشقییت مستدام بانو ...

هاله بانو دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ق.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com

زندگیتون گرم ....
خوشی هاتون پایدار ....

دل آرام سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

چه خوب که بهانه های شاد داری برای نوشتن و یادبود روزهای خوب زندگی
شادیهاتون بی پایان

بهاره چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ق.ظ

عزیزم مبارکه . برات خیلی خوشحالم. امیدوارم همیشه شاهد خوشبختی هات باشم. خدا رو شکر که همه چی خوب بوده و ایشالا همین طور ادامه داشته باشه.
هانا رو ببوس

مهربان سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:49 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/


حمیرا اصلا هم دربو داغون نیست ... خیلی هم خوبه

( آیکون کسی که اصل مطلب رو ول کرده و فرعو چسبیده )

چای داغ سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ب.ظ

مبارکه
من اما هیچ وقت اولین روز آشنایی یادم نموند آخه اولش اصلا جدی نبود

بهاره دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ

فکر کنم این آهنگه ماله مهستی باشه

amine پنج‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:46 ب.ظ http://www.donyayeman1.blogsky.com

قشنگ ترین پستی بود که خوندم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد