-
تو بمونی...........................!
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 23:38
ضبط ماشینو که روشن کردم برگشتم و هانا رو که رو صندلیش عقب ماشین نشسته بود آوردم جلو ........... چند دقیقه ای بودکه داشت گریه میکردو هر کاری کردم ساکت نشده بود. تا اومد تو بغلم آروم شد. ضبط ماشین داره یه آهنگ درب و داغون از حمیرا پخش میکنه. غمگین و تنها بودم ........ وقتی تو پیدا شدی ....... . کورش داره رانندگی میکنه....
-
مرسی همسایه مهربون ...............!
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 18:17
ارتباط زیادی با همسایه هامون ندارم........................ بایکی دوتاشون تو راه پله اگه سر راه هم سبز بشیم یه سلام و علیکی میکنم مدیر ساختمون هم که ماهی یه بار به بهونه دادن شارژ میرم دم در شون دلیل این بی ارتباطی اصلا این نیست که ازین کار خوشم نیاد برعکس عاشق اینم که وقتی یه غذای خوشمزه یا بودار میپزم یه ظرف هم برای...
-
......................!
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 11:27
همیشه عاشق این بودم که یه دختر کوچولو داشته باشم .................. که دوتایی بشینیم و واسه همدیگه لاک بزنیم . . . . . واسه تحقق این آرزو بیشتر از یه ماه نتونستم صبر کنم . . .
-
عکسی به سفارش دوستان..............!
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 13:09
تمام مدتی که توی بغلم هستی .................. وقتی انقدر بهم نزدیکی که صدای تند تند نفس کشیدنت رو میشنوم........................ وقتی با اون چشمای براقت زل میزنی تو چشمام و میدونم که تازه تازه داری مامانت رو میشناسی ...................... همه وقتایی که کنار اتاق زیر پتوی صورتیت خوابیدی وپاهای کوچولوت از زیر پتو اومده...
-
92/5/7
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 11:13
. . . . . . .
-
دیگه خیالت راحت ........................!
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 05:17
همیشه همینطوره . درست وقتی که فکر میکنی دنیا ازین بدتر و عجیب غریب تر و حال خراب کن تر نمیشه .............. یه چیزی پیش میاد که آرزوی همون دنیای یک ساعت پیش رو بکنی ................... با همه اتفاقای بدش فقط بجز این آخری . حداقل برای من که همیشه همینطوه . مثل امشب که داشتم به اوضاع خراب دنیا فکر میکردم و یهو یه اتفاقی...
-
خوبیات حرص آدمو در میاره ....................!
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 11:48
آدم بده میتونه صبح که بیدار میشه بخاطر اینکه دیشب خیلی بد خوابیده حسابی اخم و تخم کنه ...................... آدم خوبه میتونه بره و 10 دقیقه بعد با یه دست کله پاچه بیاد خونه و واسه آدم بده سفره صبحانه پهن کنه ..................... شاید آدم بده نتونه مثل آدم خوبه تو شرایط بد رفتار خوب داشته باشه .................... ولی...
-
لعنت به روزهای کشدار.................!
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 10:47
روزهای بد ظاهرا فرقی با روزای خوب ندارن ............ ولی 10برابر کشدارتر 100 برابر خفه تر و 1000 برابر تاریکتر از روزهای معمولی میگذرن. دلم میخواد تهی باشم . کله ام خالی باشه ................. هیچی توش نباشه . وقتی باد میاد ازین گوشم بره داخل و ازون گوشم بیاد بیرون و توی کله داغم خنک بشه . کله آدم که خالی باشه خیلی...
-
.................!
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 12:25
بهترین هدیه میتونه یه سفر باشه ................... حتی یه سفر یه روزه ..... یه گردش صبح تا شبی حتی . که شب موقع خواب................. وقتی داری به کسالت فردا فکر میکنی و اینکه چقدر دوست داشتی تو جشن اداره شرکت کنی ولی متاسفانه امکانش نبودبرات ، از کنار گوشت یه صدا بیاد .............. فردا صبح زودتر بیدار شیم. چرا...
-
رویای برفی ...................... !
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 10:35
وایسادم دم پنجره و دارم از پشت شیشه به خیابون نگاه میکنم ........................... خیابونی که به خاطر برف دیشب اصلا مثل روزای قبل نیست . یه جور خاصی شده ........ انگار که آدم خواب ببینه ......... همه چی یه کمی محوه . شبیه خیابون مرده ها شده .همیشه این موقع پر بود از رفت و آمد آدمها و ماشین ها ولی امروز به ندرت یه...
-
ممنون بابت قورمه سبزی .....................!
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 11:24
چندروز پیش بعد از حدود 20 روز زن عمو رو دیدم . چند ماهی هست که درگیر یه مریضی سخت شده و دیروز باورم نمیشد که تو مدت 20 روز انقدر تغییر کرده باشه که من بادیدنش خشکم بزنه . بعد از دیدن زن عمو از مهمونی اونشب دیگه هیچی نفهمیدم . یه جوری گیج بودم ............................... فکرم مشغول بود ....................... بیشتر...
-
قول بده.................!
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 14:14
2 سال پیش بود درست همین موقع ها شب تاسوعا که نذری داشتین هوا خیلی سرد بود نذری رو تو حیاط پختین و تو فرداش مریض شدی خیلی مریض انقدر بد که تا یه ماه بعدش افتادی تو رختخواب هر روز وقتی کارم تموم میشد اول میومدم خونه شما کارارو میکردم و نهار بچه ها و بابا رو آماده میکردم و و یه کم مینشستم پیشت و باهم حرف میزدیم بعضی وقتا...
-
تو......................... !
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 15:48
در تمام مدت این ۴ سال ............ توی همه این روزها ................. تمام اون ثانیه هایی که من از زمین و زمان دلگیر م و خسته ................ وقتی میشینی رو بروم و زل میزنی تو چشام و اجازه میدی هر حرف الکی که تو دلم سنگینی میکنه ر و بزنم و بی هیچ خجالتی گریه کنم و غر بزنم و از ترسهام برات بگم ............. آخرشم...
-
رکورد زدم .........................!
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 16:22
تو صف تاکسی وایسادم ................ ساعت 4 ظهره و یه ربع دیگه کلاس زبانم شروع میشه . همین الانم که تاکسی بیاد یه 5 دقیقه ای دیر میرسم . چند نفری جلوم هستن . یه آقای جوون قدبلند ، یه بقچه تو یه دستشه و یه کارتن تو اون یکی دستش، پشت سرش یه پیر زنه که انگار مادرشه، جونه تند تند راه میاد و پیرزنه سعی میکنه بهش برسه هی با...
-
کفشهایم کو ؟....................!
جمعه 7 مهرماه سال 1391 23:52
یه ماه پیش که پام شکست ................. درست همون لحظه که وزنه افتاد رو پام و درد گرفت.................... تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که .......... وایییییییییییییی مسافرت شیرازمون به هم خورد. بعدش به این فکر کردم که : ای بابا تازه شهریه کلاس ورزشمو دادم . بعدش یاد شرکت داروسازی افتادم که از طرف اداره باید از...
-
تحسینت میکنم ...............!
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 22:27
هیچ وقت مدل موهاتو دوست نداشتم و ............. ورنگشو. ومدل لباس پوشیدنت و او ن صدای کلفتت .............................. و هر چقدر که سعی کردم این دوره سر کلاسم نباشی نشد. ۲ تا کلاس پیش نیازو گذرونده بودی تا بیای سر این کلاس . یه هفته بعد از شروع کلاس که با یه گلدون خوشگل اومدی سر کلاس و گفتی از اینکه تو کلاسم ۲ تا...
-
برای ستاره ....................!
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 19:35
دوسال پیش بود گمونم یه روز بامادر و پدر و خواهرش اومدن آموزشگاه برای ثبت نام . و چقدر برای ما عجیب بود که دختر به این سن با همه خانواده بیاید برای ثبت نام کلاس کامپیوتر. یه دختر ۲۰ساله تقریبا تپل عینکی. انگار اصلا سر کلاس همچین آدمی وجود نداشت بس که ساکت و خجالتی بود. سر ساعت میومد و سر ساعت باباش میومد دنبالش و...
-
.......................!
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 18:36
میخندیدیم ................... نمیدونم به چی ، فقط میدونم ازون روزایی بود که همه چی به نظر خنده دار میومد. دستت تو دستم بود و تو خیابون سهروردی قدم میزدیم . دنبال مدل کاغذ دیواری واسه خونه . لیوان آبمیوه دستم بود.چقدر شیرین بود و تو اون هوا میچسبید. راه میرفتیم و زیر گوش هم حرف میزدیم .درباره ........................
-
دیشب یکی مرد...................!
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 18:32
دیشب ................ نزدیک ساعت ۱۱. وقتی من و کوروش توی رستوران نشسته بودیم ....... تو داشتی توی خیابون راه میرفتی غریبه. ما داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم .............. آره میخندیدیم . درست وقتی که داشتیم به رفتار خنده دار گارسون عجولی که موقع آوردن غذای من پاش گیر کرد به شلنگ وسط حیاط و ۲تا از بال کبابی ها افتاد...
-
خاک بر سرت خاله جون..........!
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 15:20
ساعت 1:30 ظهر ، جاده قدیم..................... نشسته بود روی صندلی جلوی تاکسی درست جلوی جایی که من نشسته بودم. بار اول که تلفنش زنگ خورد از طرز صحبت کردنش خوشم اومد ، یه جور باشخصیت و مهربون حرف میزد. سلام عزیزم. جونم خاله ؟ _ آره خاله خیالت راحت . من دارم میام تهران . میرسم ایشالله تو نگران نباش. _ نه هرطور شده...
-
یک روز راستش را به تو خواهم گفت.........................شاید!
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 16:36
یک روز راستش را به تو خواهم گفت .............! یه روز توی راه وقتی داریم از اداره برمیگردیم ........... از در ساختمون اومدیم بیرون و هنوز به نگهبانی نرسیدیم. تو داری از جشن عروسی خواهرت و دامن 3 طبقه عروس تعریف میکنی ......... من یه نگاهی به صورتت میندازم و بعد زل میزنم به روبرو . نمیشنوم چی میگی مثل خیلی وقتا که تو...
-
تولدت مبارک..................!
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 11:02
روزهای عید مثل برق گذشتن........... به مسافرت و مهمونی گذشتند. عید خوبی هم بود انصافا. هم سفر به شیراز و یزد خوب بود هم مهمونی بازی ها بیشتر از هر سال خوش گذشت. والان ............ غروب ۱۲ فروردین میتونست خیلی دلگیر تر از این ها باشد اگه: ۱) امشب قرار نبود برای کوروش تولد بگیرم. ۲) ۲ تا از دوستای خوبمون تو راه اومدن به...
-
گلای توی گلدون خیالتون راحت .....مراقبتونم ...................
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 19:00
گل های توی گلدون بی حال شدن .......................! .با اینکه خیلی حواسم بهشون هست ولی چند وقته که سرحال نیستن .توی راه از دم گلفروشی که رد میشم هوس میکنم برم داخل آقای فروشنده میگه : گل ها همینجورین . باید هر روز و هر لحظه حواست بهشون باشه وگرنه یه دفعه میبینی کار از کار گذشته و دیگه هیچ کمکی بهش نمیشه کرد. یه دارو...
-
..........................!
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 22:32
دیروز عصر کودکی متولد شد ................ امروز صبح کودک ۵ ساله ای درگذشت................... إِنَّمَا أَمْوَلُکُمْ وَ أَوْلَدُکمْ فِتْنَةٌ همانا اموال و فرزندانتان وسیله آزمایش شما هستند . برای یک مادر دعا کنید.
-
تو...........................!
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 16:46
دست رهبر گروه که پایین می آد یعنی تمام..............! یعنی ۶ ماه تمرین شبانه روزی و نگرانی تمام...........! ویولن رو از روی شونم پایین میارم و انگار که یه کوه رو از روی دوشم برداشتم. با اشاره رهبر بلند میشیم و میایستیم و..................... صدای تشویق میپیچه توی گوشم. وایییییییییییییییییی چه حسی ...... چه حسی عجیب و...
-
پوستتو بی خیال...... به فکر چشمات باش ....................!
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 16:43
دیروز موقع برگشتن از باشگاه رفتم مغازه سر خیابون تا ماهی بخرم برای شب. ۳ سالی هست که گوشت و مرغ و ماهی رو ازین مغازه میخرم . فروشنده ماهی رو برداشت و داشت خردش میکرد و منم داشتم به میگوها نگاه میکردم که یه دفعه آقای فروشنده پرسید: ..............................! آقای فروشنده : میگم واسه جوش صورت کِرِم خوبی هست؟ من :...
-
توفیق اجباری ................!
شنبه 10 دیماه سال 1390 14:44
بعد از ۶ ماه کار مداوم تو محل کار جدیدم که از لحظه لحظه کارم لذت میبردم .................... . . . از امروز تا ............... معلوم نیست کی........ به شغل شریف بیکاری اشتغال دارم . و بعد از ۶ سال صبح بیدار شدن و سرکار رفتن امروز صبح هیچ برنامه ای نداشتم . پس : ۱) بیدار شدن ساعت ۸ صبح ۲) ۳ ساعت تمیز کردن خونه و انجام...
-
خدایا شکرت که............................!
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 11:41
جلسه اول کلاس بود ................................! اسم کتابی که بچه ها باید میگرفتن رو نوشتم پای تخته . جلسه دوم کلاس بود..............................! از اداره نامه اومد که کتاب درسی عوض شده و بچه ها باید یه کتاب دیگه بگیرن. میرم سرکلاس .یکی دونفر کتاب قبلی رو گرفته بودن . به بچه ها میگم : کتاب عوض شده...
-
خانم همکار زن خوشبختی ........................ !
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 11:25
خانم همکار زن خوشبختی ست . ۳۸ ساله است و خیلی سال پیش با همسرش که ۱۵ سال ازخودش بزرگتره ازدواج کرده . خودش میگه همسرش خیلی مرد خوبیه . حتما هست که حمایتش کرده بعد از ازدواج شروع به درس خواندن کنه و دانشگاه بره و مدرک بگیره و الان کارمند بشه و ................ بخواد تو کنکور ارشد امسال شرکت کنه . خانم همکار زن خوشبختی...
-
طوطیه پاشو برا آقای خیاط چایی بریز....................!
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:10
آقای خیاط نشسته پشت چرخش وداره لباس میدوزه ................ یه طوطی نشسته کنارش رو میز چرخ خیاطی و داره ورجه وورجه میکنه . خانوم آقای خیاط نشسته رو بروش پشت یه چرخ دیگه وداره لباس میدوزه . طوطیه هی وول میخوره . آقای خیاط هی به طوطیه تخمه میده. خانوم اقای خیاط داره لباس میدوزه . طوطیه هی تخمه میشکنه و پوستشو میندازه...