مرد همسایه مرد ..................... هویج ها نامنظم شد....!

سفره بزرگی رو پهن میکنم کف سالن ..................

یه طشت زرد رنگ میذارم وسط و چاقوها روتیز میکنم...........

دور طشت نشستیم و آماده خرد کردن وسایل ترشی میشیم .

مامان کوروش رفته سبزی ترشی بخره.

از کرفس شروع میکنیم . "م" برگ های کرفس ها رو میکنه و من ساقه هاشونو خردمیکنم . دقت میکنم که همشون یه اندازه باشن . نه زیاد درشت و نه زیاد ریز . به قول "م" انقدی باشن که سر سفره وقتی از تو ظرف برمیداری بخوری لازم نباشه نصفش کنی.

خرت .......... خرت ......خرت ........... ساقه های کرفس رو خرد میکنم .... همه یه اندازه.

مامان از بیرون میاد .... سبزی به دست . سبزی ها رو میذاره روی میزو میگه "آقای ج" مرد همسایه مرده.....

من نمیشناختمش ولی اصولا از مرگ آدما ناراحت میشم.

موقع خرد کردن کرفسا همه درباره "آقای ج" صحبت میکنن . میفهمم که آدم ساکت و بی آزاری بوده و همسایه ها از فوتش ناراحت شدن.

کرفسا تموم میشه و کیسه هویج رو پاره میکنم و هویجا پخش زمین میشن.

این بار "م" سر و ته هویجا رو میزنه وباز هم من خردشون میکنم درست اندازه کرفسا .

خرت ...... خرت ............خرت

سر و صدا تو کوچه زیاده . مامان پشت پنجره وایساده و میگه بنده خدا دو ماه دیگه بازنشسته میشد.. داشت کارای بازنشستگی شو انجام میداد.

دارم هویج خرد میکنم و به این فکر میکنم که زن "آقای ج" امسال ترشی درست کرده؟

کاش درست نکرده باشه ....... که امسال موقع خوردن ترشیا دلش نسوزه که "آقای ج" نیست که ترشی امسالو بخوره.

نظم هویجا ازدستم در رفته حالا خیلی هم منظم نشد عیبی نداره .

"م" تذکر میده که هویجا خیلی گنده گنده شده ها..........

هرچی صدای تو ی کوچه بیشتر میشه هویجا هم نامرتب تر میشن.......

بلند میشم و از پنجره بیرونو نگاه میکنم ...عکس "آقای ج" پشت یه پراید نقره ای .....

آخییی.............

برمیگردم ... هویجا تموم شده ودارن خیار خردمیکنن . کمک میکنم ... خیلی بیحوصله.فقط میخوام تموم شه.

یه حسی دارم ........ مثل عذاب وجدان ......... یکی مرده و ما عین مسخره ها داریم ترشی درست میکنیم. یکی دیگه تو این دنیا نیست و ما داریم حرص میخوریم که سایز هویجا و کرفسا با هم فرق کرد.

خیارها رو به وضع اسفناکی خرد میکنم . دوتا خیار رو سه تیکه میکنم و پرت میکنم تو طشت زرد وسط سفره...........

اعصابم خرد شده از این فکر که ترشی امسال رو کی میخوره و کی نمیخوره ...............

خیار آخر درسته پرت میشه تو ظرف و در مقابل چشمای متعجب " م" پا میشم و میرم دم پنجره.........

میخوام وقتی دارم برای "آقای ج" فاتحه میخونم به عکسش نگاه کنم .

همون عکسی که چسبیده پشت پراید نقره ای.................



نظرات 4 + ارسال نظر
بهاره چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

خدا رحمتش کنه.
ایشالا همیشه کنار خانواده خوش و خرم باشید.
منم با "م" موافقم ترشی باید به اندازه ای باشه که وقتی برداری یه راست بره تو دهن و لازم نباشه نصف یا چند قسمتش کنی.

تیراژه چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

مرگ یک غریبه
و ترشی پاییزه.
به نظر بی ربط میان اما زندگی و نوشتن همه چیز رو به هم ربط میده.

برام خوندن این پستت مثل سرکشیدن یک شیشه سرکه بود.
ترش و سوزاننده.

مهربان سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

خیلی خوب بود ... واقعا قشنگ نوشتی ....

چرا من این همه پست از تو رو نخونده بودم ؟ یعنی توی گودر بابک نمی یومدی بالا ؟

بیچاره آقای ج
خدا رحمتش کند.... کم و بیش می شناختمش

وانیا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ب.ظ

دنیای مسخره ایه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد