رکورد زدم .........................!

تو صف تاکسی وایسادم ................

ساعت 4 ظهره و یه ربع دیگه کلاس زبانم شروع میشه .  همین الانم که تاکسی بیاد یه 5 دقیقه ای دیر میرسم .

چند نفری جلوم هستن .

یه آقای جوون قدبلند ، یه بقچه تو یه دستشه و یه کارتن تو اون یکی دستش، پشت سرش یه پیر زنه که انگار مادرشه، جونه تند تند راه میاد و پیرزنه سعی میکنه بهش برسه هی با نگرانی نگاش میکنه که گمش نکنه .

میان تو صف تاکسی .

یه چند دقیقه ای وای میستن و پسره هی به ساعت موبایلش نگاه میکنه و وقتی میبینه از تاکسی خبری نیست به آقای میانسالی که کنار من وایساده میگه که آقا این مادر منو سوار ماشینای فردیس میکنی ؟ میخواد بره کوچه بنفشه . آدرسش دستشه .

مرده میگه آره آقا حواسم بهش هست.

پسر ه ترکی به مامانش میگه : سپردمت به این اقاهه سوارت کنه . من میرم .

زنه میگه من سر در نمیارم .

میگه همینجا وایسا تاکسی میاد این آقا بهت میگه .

خداحافظی میکنه و میره .

یه خرده میگذره و تاکسی نمیاد. دیرم شده . بقیه مسافرااز صف میرن بیرون و گوشه خیابون سوار ماشینای عبوری میشن.

پیرزنه ترکی میگه میخوام برم به این آدرس و کاغذ مچاله تو دستشو نشون میده به آقای میان سال .

مرده ترکی متوجه نمیشه .

به پیرزنه میگم : اشکالی نداره ماشین که اومد بده به راننده.

دیرم شده .....................

یه تاکسی میاد.

نفر جلوی من سوار میشه .

من هم سوار میشم.

آقاهه سرشو میاره داخل و میگه آقای راننده صندوقتو بزن این مادر اساس داره .

راننده میگه صندوقم جا نداره .

اقای مسن به به پیرزنه میگه وایسا همین جا بگو فردیس سوارت میکنن و پیرزن مبهوت نگاش میکنه .

آقای مسن سوار میشه ، مسافر بعدی هم سوار میشه و راننده راه میافته .

بر میگردم و به پیرزن نگاه میکنم که داره هاج و واج ماشینو نگاه میکنه .

دلم میلرزه .......... الان چجوری ماشین بگیره . بلد نبود که ..................

تو دلم میگم خاک بر سر پسرش ....................... وای میستادی مادرتو سوار میکردی دیگه .

یه دقه بعد اقا ی مسن که جلو نشسته به راننده میگه : میخواست بره خیابون بنفشه . راننده میگه خیابون بنفشه ازین جا نمیرن . مگه اینکه

دربستی بگیره ..........

ای وای ، بنده خدا .

دوباره تو دلم به پسرش میگم خاک بر سرت . البته این دفعه آقای مسن رو هم اضافه میکنم .

اقای مسن میگه پسرش نباید میرفت .

از دستش حرصم میگیره ، نمیتونم جلوی خودمو بگیرم میگم : پسرش سپردش به شما ، نباید ولش میکردین.

با خنده میگه : منم کار زندگی دارم خانوم .

میگم : پس نباید قول میدادین ، میگفتین من نمیتونم .

فوری از حرفم پشیمون میشم . منتظرم بگه به شما ربطی نداره .

.

.

.

نمیگه .

هیچی نمیگه . 

 فکرم آشفتس . اعصابم خورده .

.

.

پسرش نباید ولش میکرد . آقای مسن نباید سوار ماشین میشد .

.

.

آقای مسن تقصیرو میندازه گردن پسر پیرزن که عذاب وجدان خودشو کم کنه .

منم تقصیرو میندازم گردن آقای مسن که .........................

پسرش مقصر بود ، آقای مسن مقصر بود ... ولی من رکوردشونو زدم .

.

.

منو ببخش پیرزن . باید میموندم و سوارت میکردم .

گریم گرفت .

چرا پیاده نشدم ؟

.

.

.

دیر رسیدم کلاس .

.

.

یه ماه ازین قضیه میگذره و هنوز از خودم میپرسم که چرا پیش پیرزن نموندم؟................ 

واقعا چرا از ماشین پیاده نشدم؟ 

مگه تو کل عمر آدم چند بار پیش میادبشه به یکی کمک کنی؟.............

نظرات 19 + ارسال نظر
site01 پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.site01.11ir.com

53232034148آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.11ir.com

میلاد پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ

هلیا خانم چقدر این تصویر برام آشنا بود

بغض کردم

یاد بعضی کارهای خودم تو موقعیت های مشابه که میتونستم کمک کنم و رد شدم و بعدم همینجوری مثل خوره یقه امو چسبید افتادم

جدا نمیدونم قدر از این فرصت ها پیش میاد که یکم با وجدانمون همراه بشیم و کار درست انجام بدیم

خیلی فهمیدمتون، خیــــــــــــــــــتتلی

جزیره پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ب.ظ

:(

شیمااااا پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام.منم موردی داشتم که تا مدت ها فکرم اشفته بود خودتونو بیشتر ازین سرزنش نکنید فقط به فکر جبرانش باشین." ازین به بعد کمی بیشتر حواسم هست"

تیراژه پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

یه ماه ازین قضیه میگذره و هنوز از خودم میپرسم که چرا پیش پیرزن نموندم؟................

واقعا چرا از ماشین پیاده نشدم؟

مگه تو کل عمر آدم چند بار پیش میاد بشه به یکی کمک کنی؟.............
.
.
و فکر میکنی چند نفر بعد از مواجه شدن با چنین مساله ای ذهنشون درگیر این سوالها میشه هلیا؟!
تعدادشون کمه..و من خوشحالم که یکی از اونها رو میشناسم.

مریم انصاری پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.ckelckeman.blogfa.com

چقدر احساس تنهایی و ناامنی کرده پیرزنه.

۱ پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://tday.persianblog.ir

نورا جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ق.ظ

اصلا دوست ندارم جای اون پیرزنه می بودم

خدیجه زائر جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ http://480209.persianblog.ir

کاسپر(بابک) جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ http://kasperworld.ir

یجورایی اعصابم خورد شد چون همچین تجربه یی داشتم و بعدشم منم کلی عذاب وجدان و کلی فحش و ناسزا ... خیلی بده اینطوری ...

خیلی هم بدمسیره تازه ...

یاسمنfrom javgiriatt جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ

سلام گلم
آره.موقعیت هایی پیش میاد که آدم بعدش پشیمون و پریشون میشه.
ای کاش همیشه درست رو انتخاب می کردیم.

سایلنت شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

و ما جقدر از این رکوردها زدیم!!!

چای داغ شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:43 ب.ظ

ذهن آدم گاهی هنگ میکنه پیش میاد وقتی میگن امتحان خدا سخته همینه دیگه سختی فقط به درد و رنج نیست به قدرت تصمیم گیری و بکار انداختن فکر در و انتخاب بین موقعیتهایت -

ولی من از اولشم میدونستم تو خبیثی( آیکون یه چایی خاله زنک شخصیت له کن)

وروجک جیغ جیغو یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

با خوندن این پستی که تو نوشتی والا منم عذاب وجدان گرفتم

نیلوفر دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ب.ظ

منم خیلی اینطوری شدم...حس پشیمونی ای که فایده ای نداره ! و همه اش فکر میکنی مبادا چیزی شده باشه...

سارا پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://biadonyabesazim.blogfa.com

حتما ما هم پیاده نمی شدیم.
و حتما عذاب وجدانش برامون می موند.
مرسی که تعریف کردی.
اگه دوباره همچین موقعیتی پیش بیاد، یادت خواهم افتاد.
و یاد بغض الانم.
و کار دیگری خواهم کرد.


همیشه دلمون می خواد خدا سببی سازه که کاری خوب و خیر انجام بدهیم.

بهنام جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ب.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

ما کار و زندگی داریم مگه بیکاریم به اطرافیانمون توجه کنیم؟!
شاید واسه اون پیرزن عجیب باشه رفتار دور و بری ها که کسی توجهی بهش نمیکنه و همه دنبال کار خودشونن!
شایدم نه! عجیب نباشه و عادت کرده باشه!
ولی امروز منم دارم به این نتیجه میرسم که من کار دارم! به من چه!
شاید باید بگم لعنت به این مملکت!
شایدم لعنت به خودم!
نمیدونم به هرحال!

سلام!

دل آرام جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

چقدر خوب که با خودت دو دو تا چهرتا کردی و معترف شدی که شاید کم کاری کردی ... این یعنی صداقت ... چیزی که خیلی از ما گمش کردیم ، حتی توی خلوت خودمون ...
برای اینهمه صداقت بهت آفرین میگم هلیا

شاه بلوط شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 ب.ظ http://balot.persianblog.ir/

یه وقتائی این طوری میشه و تا مدتها خودتو سرزنش میکنی

به نظرم فرق آدمها خاص تو همین تصمیم گرفتن تو کسری از ثانیه هست
حالا هم زیاد بهش فکر نکن
چیزی که باید بهش میرسیدی رو رسیدی
شاید این ضرر کوچیکی بوده که جلوی یه ضرر بزرگ رو در اینده برات میگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد