کفشهایم کو ؟....................!

یه ماه پیش که پام شکست .................

درست همون لحظه که وزنه افتاد رو پام و درد گرفت....................

تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که .......... وایییییییییییییی مسافرت شیرازمون به هم خورد.

بعدش به این فکر کردم که : ای بابا تازه شهریه کلاس ورزشمو دادم .

بعدش یاد شرکت داروسازی افتادم که از طرف اداره باید از شنبه میرفتم واسه آموزش کامپیوتر .

بعدش : فردا شاگردام امتحان دارن .

بعدش : تا من برم که اون مانتو سبزه رو فروختن.

و همین جوری یکی یکی یاد کارایی میافتادم که با شکستن انگشت پام نمیشد انجامشون بدم.

تو راه رادیولوژی بیمارستان وسط ناله هام به کوروش میگفتم :

اگه شکسته باشه نمیریم شیراز؟

_ چرا عزیزم میریم .

 داروسازی رو چیکار کنم ؟
_ خودم میبرمت .

شهریه باشگاه رو پس میدن؟

_ میذارن واسه وقتی خوب شدی.

سرکار نرم فردا ؟

_ مرخصی میگیری . دکتر گواهی میده بهت .

خلاصه اینکه انقدر این اتفاق یه دفعه ای بود که تو ذهنم نمیتونستم تجزیه و تحلیلش کنم.

.

.

.

.

.

سه هفته گذشت .

شیراز رفتیم . با پای آتل بسته .......... ولی رفتیم .

شرکت داروسازی برام راننده میفرستاد و فقط دو جلسه نرفتم .

دکتر برام 10 روز استراحت نوشت و 5 روز بعد حوصلم سر رفت و رفتم سرکار .

.

.

.

 همه چیزایی که نگرانشون بودم حل شدن . به جز یه چیزی که اون موقع اصلا بهش فکر نکرده بودم.

.

.

.

.

بعد از 3 هفته با دمپایی بیرون رفتن الان پوشیدن کفش واسم شده مثل آرزو .

با دمپایی سر کار رفتن ........ خیابون رفتن ........... مهمونی رفتن ............خیلی بد بود.

دلم کفشای پاشه بلند میخواد.


نظرات 11 + ارسال نظر
کامیار علی پور شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.shabavizk.blogsky.com

ای بابا انشالله که پاتون زودتر خوب شه تصورش هم برام سخته

عارفه شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ http://inrozha.blogsky.com/

چه فکرایی کردی شما هم وسط درد
انشائالله زود زود خوب میشی کفش هرجوری که میخوای دوست داری میپوشی

هاله بانو شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com/

چه آمادگی ذهنی داری !!!!
اون دمپایی ها خیلی هم تو چشم نبودن باور کن
.
.
فقط یه لطفی کن فعلا تا چند وقت بی خیال کفش های پاشنه بلندت بشو

yasna شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:50 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

الهییییی عزیزم... می فهمم حالت رو .. من یه پام این شکلی شد با دمپایی می رفتم حس می کردم ملت جمع میشن منو نگاه می کننن

آوا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:33 ب.ظ

هلیا بانوی عزیز،تاچندوقت بیخیال
پوشیدن کفش بشید بهتره فک
کنما آخه توی این دوران
انقدر عضوشکسته حساس
میشه که کوچکترین آزار یا
فشاری که ببینه بعدها
عوارضش خودش رو
نشون میده..بازم خدارو
شکرکه بهترشدید.....
همـــــــیشه سلامت
باشید وبهروز.........
یاحق...

پروین شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ

مانتو سبزه چی شد؟ نگو که فروخته بودنش که دلم میشکنه :(

:))))))))

کورش تمدن شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ

سلام
من اونموقع جوگیر شده بودم هرچی میگفتی میگفتم خودم انجام میدم بعدشم موندم توش.
از همه اینا گذشته آدمیزاد رو از هرچی منع کنن میره سمتش.یادته من چقدر گیر میدادم کفش پاشنه بلند بپوشی قبول نمیکردی؟آره یادته؟ها؟؟؟؟
میگم با پای شکسته دلت چه چیزایی هم خواسته بوده

نورا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:23 ب.ظ

یعنی عالی بود .تو اون وضعیت یه همچین فکرایی میکردین منکه فکر کنم اگه بودم ......
انشالله هرچه زودتر خوب خوب میشید و اون کفش خوشگلا رو میپوشید انشالله

۱ دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ب.ظ http://tday.persianblog.ir

آره همیشه همینجوری فکرا حمله میکنن به آدم درست همون موقع که قدرت تحلیلمون رو از دست دادیم.
دمپایی رو ترجیح میدم شخصا.

سایلنت دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ب.ظ

به چه چیزایی فکر کردی شما!!!

بهاره پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ق.ظ

ای وای پات شکسته بود؟ چرا؟ چطوری؟الان خوبه خوب شدی که؟
واقعا متاسفم مثلا من دوستتم ولی کاملا ازت بی خبرم. چی بین ما این همه فاصله انداخته ؟
خیلی ناراحت شدم ان شاالله همیشه سالم باشی و کفشای پاشنه بلند پا کنی.
یاد اون روزی افتادم که منو بردی رادیولوژی.بازم ازت تشکر می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد