تب.................

دیشب شب هشتمین سالگرد آشناییمون بود. . . . 

دوست داشتم یه شب قشنگ باشه ........ یه شب متفاوت ....... یه شام مفصل .... یه گردش  ..... یه فیلم قشنگ ............ کیک ......... عکس ....... و یه عالمه حرفای خوب........... خلا صه یه جشن دوتایی قشنگ.

از صبح تب داشتم  ...... ۸ صبح رفتم بیرون و ۸ شب که بعد از یه روز کاری طولانی اومدم خونه حتی نا نداشتم شام بذارم.

انقدر داروخورده بودم که تا سرمومیذاشتم زمین خوابم میبرد ولی بخاطر تب یهو از خواب میپریدم.

با هر زحمتی بود شام درست کردم.یه کم سوپ  هم واسه خودم.تنهایی سوپ رو خوردم.

راستی پسری کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه کاری پیش اومده بود و ساعت ۱۱رسید خونه.

حمام کرد و تنهایی شام خورد  .................. اومد سفره انداخت تو حال و کنارم شام خورد.

دیگه چیزی یادم نیست   یادم نیست کی وکجا خوابم برد............. صبح که بیدار شدم دیدم تو تخت هستم. یه ظرف آب و کلی دارو بالا سرمه ... فهمیدم که برعکس من تو تاصبح کلی بیدار بودی مراقبم بودی.

اومدم توحال دیدم خونه پره از ورقایی که به درو دیوار چسبیده و روش نوشته مبارکه خانومم...........

 

دیشب ماتو خونه جشن نداشتیم       .....   کیک نداشتیم       .....      فیلم قشنگ و شام مفصل و حرفای خوب نداشتیم   ... گردش وخنده هم نداشتیم ..

عوضش خونمون پر از مهربونی بود . مهربونی مردی که تا صبح مراقب خانومشه که تب داره .............مراقبه تا راحت بخوابه ........... و صبح با همون خستگی میره سر کار .

دارم فکر میکنم که گردش و جشن و شام و............. همیشه بوده          از همون اول .

ولی این مهربونی حاصل این ۸ ساله .   چیزیه که سالهای پیش انقد خوب حسش نکرده بودم 

میارکه عزیزترینم

راستی عیدتم مبارک(تولد امام رضا) 

 

۲۶/مهر/۸۹ 

۸:۲۴ شب

 

نظرات 1 + ارسال نظر
چای داغ پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://chayedaq.blogfa.com/

اینطور خوشبختی گیر هر کسی نمیاد باید قدرشو دونست نباید به کاستیاش نگاه کرد من و تو شانس چیزی رو داشتیم که شاید کمتر کسی داشته باشه من و تو شانس با عشق ازدواج کردنو داشتیم این یعنی همه ی خوشبختی حتی بدون کیک بدون پول بدون ماشینی که چند ماه پیش له شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد